تنهایی عاشقانه
اینجا دلتنگ نیستی
نويسندگان

شیخ الرئیس بوعلی سینا وصیت نامه‌ی خود را برای ابوسعید ابوالخیر که ارادتی خاص نسبت به وی داشت نوشت و فرستاد:
آغاز هر فکر و انتهای هر اندیشه باید خدای باشد. باطن و ظاهر هر شیئی که مورد اعتبار و عبرت او قرارگرفت، باید او را به خدایتعالی توجه دهد و از نظر کردن به خدای چشم را از پلیدی و آلودگی رهایی بخشد. با قدم نفس که به حال قیام در مقام حضور بر پای ایستاده باید عالم ارواح مجرده را سیر نماید و با عقل و خرد خویش آنچه را که از آثار و عظمت مقام ربوبی در آن به اسرار نهفته است، مشاهده کند.
هنگامی که از آن مقام منیع تنزل نمود و به موقف و مقر خود فرود آمد، معبود یکتای خویش را به بیان و لسان خود تسبیح کند و کمال و صلاح را بعینه در آثار او مشاهده کند.
جمال شاهد ازلی را جز بدیده‌ی بصیرت نتوان دید و به کوی او جز با پیر خرد گذر نتوان کرد. ذات کبریایی او قابل ادراک و ابصار نیست. فروغ او است که در باطن و ظاهر و اشیا جلوه‌گر است. برای اینکه هر فردی را به کمال مطلوب خویش رساند. از هر موجودی پرتو نور او ساطع است و در هر ذره از ذرات این نشانه موجود که اوست. خدای یگانه که هستی هر هستی به هستی اوست.
هنگامی که براین حالت تسلط یافت و آن را برای خود علی الدوام حفظ نمود آن وقت است که صورت عالم علوی در آینه‌ی وجودش منعکس شده و انوار جمال الهی در آن راه می یابد. درهمین موقع است که با مراتب عالم ربوبی آشنا شده و از لذتی بهره‌مند می‌شود که در دسترس دیگران نیست، و از وجود خویش آن بهره را می برد، که در خود او و سزاوار آن بوده است.
تزلزل خاطر از او نور سکون و آرامش جایگزین آن گردد. مقام امنی واجد اضطراب تشویق از او برطرف گردد، حقیقت پست عالم دنیوی براو مکتشف و از کیفیت آن به خوبی آگاه گردد و آگاهی او آنچنان خواهد بود که براهل آن رقت آرد و از خدای برآنان طلب غفران کند. در نتیجه خدعه و مکر دنیا را ناچیز و متاع و حکام دنیوی را پست و حقیر شمارد. بیاد خود آرد که متذکر خدای گردد. همیشه از آن ذکر در نشاط و پیوسته از حلاوتش در سرور است. بالأخره کار دنیا و اهل آن او را به تعجب کشاند؛ همانطوری‌ که اهل دنیا از مردی که اهل آخرت باشد در تعجب هستند و باید بداند.
نماز بهترین حرکات است، زیرا در این حرکات طی مراتب کمال میسر است. روزه بهترین سکنات است، زیرا درین سکون رنگ سکون و آلودگی‌های نفس زدوده می‌شود. صدقه بهترین خیرات است، زیرا به سبب آن مصائب و بلایا دور و برطرف می‌گردد و بالأخره باید بداند پاکیزه ترین مسالک تحمل بر شدائد و سختی‌ها و بیهوده‌ترین کارها، ظاهرسازی و ریاکاری است.
تا موقعی که نفس به مختصر شیئی تغییرحال یافته و دگرگون می‌گردد و تا وقتی که توجهش به حدود الفاظ و در پی نزاع قیل و قال است، هرگز از آلودگی ها و پلیدی‌ها خلاص نگشته و پاک نمی‌گردد.
آن علمی که عاری از فساد و با نیتی پاک توأم باشد، بهترین عمل است.حکمت و دانش اساس و مایه‌ی برتری انسان است از غیر و در تحصیل دانش معرفت الهی برهمه مقدم است؛ زیرا شرافت هرعلمی بسته به موضوع آن است."کلمات حق و گفتار پاکیزه به سوی خدای متعال بالا می‌رود، آن را خدای متعال"(یا عملی خالی از خلل و عاری از فساد)رفعت می‌دهد.
باری به همین کیفیت از لفظ دروغ و عاری از حقیقت اعتراض نموده و در مخیله‌ی خویش هم حتی مجال ورود به آن نمی‌دهد، تا برای نفس این صداقت حالتی ثابت گشته و ملکه گردد.
در نتیجه خواب‌هایش راست شده و آنچه در عالم رؤیا مشاهده کند واقعیت خواهد داشت.
در خصوص مشتهیات نفس، یعنی آنچه مورد التذاذ نفس است و از آنها لذت می‌برد، باید استعمال آنها صرفاً برای روبراه آوردن مزاج و نگاه داشتن وجود شخص و بقای نوع باشد.
نسبت به مشروب(خمر) باید شرب و نوشیدن آن را قطع کند؛ هرچند برای دفع مرض، معالجه یا درک لذت باشد.
با هرکسی مطابق باخوی او و حسن سلوکش رفتارنماید. درحدود امکان و به قدر استطاعت مالی خویش بذل و بخشش کند.
برای یاری مردم اکثراً آماده است و در آنچه خلاف طبع و میل اوست آنها را یاری می‌کند. در مورد امور شرعی کوتاهی نمی‌کند. رعایت احکام الهی را نموده و آنها را بزرگ می‌شمارد. اعضا و جوارح خویش را به انجام تکالیف واجبه وامی‌دارد. خدای متعال عمل به این شریعت را برای بندگان خود مقرر فرموده است و به آنان افعالی که تحت اصول مذهب اسلام انجام می گیرد، حکم می‌کند. خدای متعال دوست و دوستدار و والی آن اشخاصی است که آیین مقدس اسلام را پذیرفته و ایمان آورده‌اند و چون ما بحال و دل آن را قبول نموده و گردن نهاده‌ایم. پس خدای متعال ما را بس و برغیر او هم نظر نخواهیم داشت. چه بسیار خوب است آن کسی که ما امورخود را بدوسپرده‌ایم.

برگرفته از:کتاب زندگی ابوعلی سیناـمظفر سربازی


موضوعات مرتبط: وصیت نامه ابوعلی سینا ، ،
برچسب‌ها:
[ شنبه 16 آذر 1392برچسب:, ] [ 18:54 ] [ هادی قادری ]

امروز دوشنبه، سیزدهم بهمن ماه پس از یک هفته رنج بیهوده و دیدار چهره‌های بیهوده تر، شخصیتهای مدرج، گذرنامه را گرفتم و برای چهارشنبه، جا رزرو کردم که گفتند چهار بعد از ظهر در فرودگاه حاضر شوید که هشت بعد از ظهر احتمال پرواز هست نشانهای از تحمیل مدرنیسم قرن بیستم، بر گروهی (که به قرن بوق تعلق دارند). گرچه هنوز از حال تا مرز، احتمالات ارضی و سماوی فراوان است اما به حکم ظاهر امور،عازم سفرم و به حکم شرع، در این سفر باید وصیت کنم. وصیت یک معلم که از هیجده سالگی تا امروز که در سی و پنج سالگی است، جز تعلیم کاری نکرده و جز رنج چیزی نیندوخته است، چه خواهد بود!؟ جز اینکه همه قرضهایم را از اشخاص و از بانکها با نهایت سخاوت و بیدریغی، تماماً واگذار کنم به همسرم که از حقوقم (اگر پس از فوت قطع نکردند) و حقوقش و فروش کتابهایم و نوشته‌هایم و آنچه دارم و ندارم، بپردازد که چون خود میداند، صورت ریزش ضرورتی ندارد.

همه امیدم به احسان است در درجه اول، و به دو دخترم در درجه دوم. و این که این دو را در درجه دوم آوردم، نه به خاطر دختر بودن آنها و اُمل بودن من است. به خاطر آن است که در شرایط کنونی جامعه ما، دختر شانس آدم حسابی شدنش بسیار کم است. که دو راه بیشتر در پیش ندارد و به تعبیر درست دو بیراهه: یکی، همچون کلاغ شوم در خانه ماندن و به قارقار کردن‌های زشت و نفرت بار احمقانه زیستن، که یعنی زن نجیب متدین؛ و یا تمام ارزشهای متعالیش در اسافل اعضایش خلاصه شدن، و عروسکی برای بازی ابله‌ها و یا کالایی برای بازار کسبه مدرن و خلاصه دستگاهی برای مصرف کالاهای سرمایه‌داری فرنگ شدن که یعنی زن روشنفکر متجدّد. و این هر دو یکی است، گرچه دو وجهه متناقض هم. اما وقتی کسی از انسان بودن خارج شود، دیگر چه فرقی دارد که یک جغد باشد یا یک چغوک. یک آفتابه شود یا یک کاغذ مستراح. مستراح شرقی گردد، یا مستراح فرنگی. و آن گاه در برابر این تنها دو بیراه‌هائی که پیش پای دختران است، سرنوشت دخترانی که از پدر محرومند تا چه حد میتواند معجزه‌آسا و زمانه شکن باشد، و کودکی تنها در این تند موج این سیل کثیفی که چنین پر قدرت به سراشیب باتلاق فرو میرود تا کجا میتواند برخلاف جریان شنا کند و مسیری دیگر را برگزیند؟

گرچه امیدوار هستم که گاه در روح‌های خارق العاده چنین اعجازی سر زده است. پروین اعتصامی از همین دبیرستان‌های دخترانه بیرون آمده، و مهندس بازرگان از همین دانشگاه‌ها، و دکتر سحابی از میان همین فرنگ رفته‌ها، و مصدق از میان همین دوله‌ها و سلطنه‌های «صلصال کالفخارمن حمامستون»، و اینشتین از همین نژاد پلید، و شوایتزر از همین اروپای قسی آدمخوار، و لومومبا از همین نژاد برده، و مهراوه پاک از همین نجس‌های هند و پدرم از همین مدرسه‌های آخوند ریز و به هرحال آدم از لجن و ابراهیم از آزر بُت تراش و ... محمد از خاندان بتخانه دار، به دل من امید می‌دهند که حساب‌های علمی مغز مرا نادیده انگارد و به سرنوشت کودکانم، در این لجنزار بت پرستی و بت تراشی که همه پرده دار بتخانه می‌پرورد، امیدوار باشم.

دوست می‌داشتم که احسان، متفکر، معنوی، پراحساس، متواضع، مغرور و مستقل بار آید. خیلی می ترسم از پوکی و پوچی موج نویها و ارزان فروشی و حرص و نوکر مابی این خواجه، تا شأن نسل جوان معاصر و عقده‌ها و حسدها و باد و بروت‌های بیخودی این روشنفکران سیاسی، که تا نیمه‌های شب منزل رفقا یا پشت میز آبجوفروشی‌ها، از کسانی که به هرحال کاری میکنند بد میگویند، و آنها را با فیدل کاسترو ومائو تسه تونگ و چه‌گوارا می‌سنجند و طبیعتاً محکوم می‌کنند، و پس از هفت هشت ساعت درگوشیهای انقلابی و کارتند و عقده گشایی‌های سیاسی، با دلی پر از رضایت از خوب تحلیل کردن قضایای اجتماعی که قرن حاضر با آن درگیر است، و طرح درست مسائل، آن چنان که به عقل هیچ کس دیگر نمیرسد، به منزل بر‌می‌گردند و با حالتی شبیه به چه‌گوارا و در قالبی شبیه لنین زیر کرسی میخوابند.

و نیز میترسم از این فضلای افواه الرجالی شود: از روی مجلات ماهیانه، اگزیستانسیالیست و مارکسیست و غیره شود و از روی اخبار خارجی رادیو و روزنامه، مفسر سیاسی و از روی فیلمهای دوبله شده به فارسی، امروزی و اروپایی، و از روی مقالات و عکسهای خبری مجلات هفتگی ونیز دیدن توریستهای فرنگی که از خیابان شهر می‌گذرند، نیهیلیست، و هیپی و آنارشیست، و یا نشخوار حرفهای بیست سال پیش حوزه‌های کارگری حزب توده، مارتیالیست و سوسیالیست چپ، و از روی کتابهای طرح نو «اسلام و ازدواج»، «اسلام و اجتماع»، «اسلام و جماع»،اسلام و فلان بهمان ... اسلام شناس و از روی مرده ریگ انجمن پرورش افکار دوران بیست ساله، روشنفکر مخالف خرافات و از روی کتاب چه میدانم، در باب کشورهای در حال عقب رفتن، متخصص کشورهای در حال رشد. و از روی ترجمه‌های غلط و بی‌معنی از شعر و ادب و موزیک و تئاتر و هنر امروز، صاحبنظر وراج چرند باف لفاظ ضد بشر هذیان گوی مریض هروئین گرای خنک، که یعنی، "ناقد" و شاعر نوپرداز...

و خلاصه، من به او«چه شدن» را تحمیل نمیکنم. او آزاد است. او خود باید خود را انتخاب کند. من یک اگزیستانسیالیست هستم، البته اگزیستانسیالیسم ویژه خودم، نه تکرار و تقلید و ترجمه که از این سه «ت» منفور همیشه بیزارم. به همان اندازه که از آن دوتای دیگر، تقی زاده و تاریخ.

از نصیحت نیز هم؛ از هیچ کس هیچ وقت نپذیرفته‌ام و به هیچ کس، هیچ وقت نصیحت نکرده‌ام. هر رشته‌ای را بخواهد میتواند انتخاب کند اما در انتخاب آن، ارزش فکری و معنوی باید ملاک انتخاب باشد، نه بازار داشتن و گران خریدنش. من می دانستم که به جای کار در فلسفه و جامعه شناسی و تاریخ اگر آرایش می‌خواندم یا بانکداری و یا گاوداری و حتی جامعه شناسی به دردبخور (آنچنان که جامعه شناسان نوظهور ما برآنند که فلان ده یا موسسه یا پروژه را «اتود» می‌کنند و تصادفاً به همان نتایج علمی می‌رسند که صاحبکار سفارش داده)، امروز وصیتنامه‌ام به جای یک انشاء ادبی، شده بود صورتی مبسوط، از سهام و املاک و منازل و مغازه‌ها و شرکتها و دم و دستگاهها که تکلیفش را باید معلوم میکردم و مثل حال، به جای اقلام، الفاظ ردیف نمیکردم اما بیرون از همه حرفهای دیگر، اگر ملاک را لذت جستن تعیین کنیم، مگر لذت اندیشیدن، لذت یک سخن خلاقه، یک شعر هیجان آور، لذت زیبایی‌های احساس و فهم، و مگر ارزش برخی کلمه‌ها از لذت موجودی حساب جاری یا لذت فلان قباله محضری کمتر است!؟ چه موش آدمیانی که فقط از بازی با سکه در عمر لذت می‌برند و چه گاو انسانهایی که فقط از آخور آباد و زیر سایه درخت چاق میشوند.

من اگر خودم بودم و خودم، فلسفه می‌خواندم و هنر. تنها این دو است که دنیا برای من دارد. خوراکم فلسفه و شرابم هنر و دیگر بس! اما من از آغاز متاهل بودم. ناچار باید برای خانواده‌ام کار میکردم و برای زندگی آنها زندگی می‌کردم. ناچار جامعه شناسی مذهبی و جامعه شناسی جامعه مسلمانان، که به استطاعت اندکم شاید برای مردمم کاری کرده باشم، برای خانواده گرسنه و تشنه و محتاج و بی‌کسم، کوزه آبی آورده باشم.

او آزاد است که یا خود را انتخاب کند و یا مردم را، اما هرگز نه چیز دیگری را، که جز این دو، هیچ چیز در جهان به انتخاب کردن نمی‌ارزد، پلید است، پلید فرزندم! تو میتوانی «هرگونه بودن» را که بخواهی باشی، انتخاب کنی. اما آزادی انتخاب تو در چهارچوب حدود انسان بودن محصور است. با هر انتخابی باید انسان بودن نیز همراه باشد و گرنه دیگر از آزادی و انتخاب، سخن گفتن بی معنی است، که این کلمات ویژه خدا است و انسان، و دیگر هیچ کس، هیچ چیز.

انسان بودن یعنی چه؟ انسان موجودی است که آگاهی دارد (به خود و جهان) و میآفریند (خود را و جهان را) و تعصب می‌ورزد و میپرستد و انتظار می‌کشد و همیشه جویای مطلق است. جویای مطلق. این خیلی معنی دارد. رفاه، خوشبختی، موفقیتهای روزمره زندگی و خیلی چیزهای دیگر به آن صدمه می‌زند. اگر این صفات را جز ذات آدمی بدانیم، چه وحشتناک است که می‌بینیم در این زندگی مصرفی و این تمدن رقابت و حرص و برخورداری همه دارد پایمال میشود. انسان در زیر بار سنگین موفقیت‌هایش دارد مسخ میشود، علم امروز انسان را دارد به یک حیوان قدرتمند بدل میکند. تو هرچه میخواهی باشی باش، اما... آدم باش.

اگر پیاده هم شده است سفر کن. در ماندن می‌پوسی هجرت کلمه بزرگی در تاریخ «شدن» انسانها و تمدنها است. اروپا را ببین. اما وقتی که ایران را دیده باشی، و گرنه کور رفته‌ای، کر باز گشته‌ای. آفریقا مصراع دوم بیتی است که مصراع اولش اروپا است در اروپا مثل غالب شرقی‌ها بین رستوران و خانه و کتابخانه محبوس ممان. این مثلث بدی است. این زندان سه گوش همه فرنگ رفته‌های ماست. از آن اکثریتی که وقتی از این زندان به بیرون می‌گشایند و پا به درون اروپا می‌گذارند، سر از فاظلاب شهر بیرون میآورند، حرفی نمیزنم که حیف از حرف زدن است! اینها غالباً پیرزنان و پیرمردان خارجی دوش و دختران خارجی گز فرنگی را با متن راستین اروپا عوضی گرفته‌اند. چقدر آدمهایی را دیده‌ام که بیست سال در فرانسه زندگی کرده‌اند و با یک فرانسوی آشنا نشده‌اند. فلان آمریکایی که به تهران میآید و از طرف مموشهای شمال شهر و خانوادههای قرتی لوس اشرافی کثیف عنتر فرنگی احاطه میشود، تا چه حد جوّ خانواده ایرانی و روح جاده شرقی و هزاران پیوند نامرئی و ظریف انسانی خاص قوم را لمس کرده است؟

اگر به اروپا رفتی، اولین کارت این باشد که در جائی اتاق بگیری که به خارجیها اتاق اجاره نمی‌دهند. در محله‌ایکه خارجیها سکونت ندارند. از این حاشیه مصنوعی بی‌مغز آلوده دور باش. با همه چیز در آمیز و با هیچ چیز آمیخته مشو. در انزوا پاک ماندن، نه سخت است و نه با ارزش. «کن مع الناس و لا تکن مع الناس» واقعاً سخن پیغمبرانه است.

«واقعیت، خوبی و زیبایی» در این دنیا جز این سه هیچ چیز دیگر به جستجو نمی ارزد، نخستین با اندیشیدن، علم. دومین با اخلاق، مذهب. و سومین با هنر، عشق، می تواند تو را از این هر سه محروم کند. یک احساساتی لوس سطحی هذیان گوی خنک. چیزی شبیه جواد فاضل، یا متین ترش نظام وفا، یا لطیف ترش لامارتینیا احمق ترش دشتی و کثیف ترش بلیتیس! ونیز می‌تواند تو را از زندان تنگ زیستن، به این هر سه دنیای بزرگ پنجره‌‌ای بگشاید و شاید هم ... دری و من نخستینش را تجربه کرده‌ام و این است که آنرا دوست داشتن نام کرده‌ام. که هم، همچون علم و بهتر از علم آگاهی بخشد وهم، همچون اخلاق روح را به خوب بودن می کشاند و خوب شدن وهم، زیبایی و زیبائی‌ها (که کشف میکند، که میآفریند، چقدر در همین دنیا بهشت‌ها و بهشتی‌ها) نهفته است. اما نگاه‌ها ودل‌ها همه دوزخی است، همه برزخی است و نمی‌بیند و نمی‌شناسد، کورند، کرند، چه آوازهای ملکوتی که در سکوت عظیم این زمین هست و نمی‌شنوند. همه جیغ و داد و غرغر و نق‌نق و قیل و قال و وراجی و چرت و پرت و بافندگی و محاوره.

وای که چقدر این دنیای خالی و نفرت بار برای فهمیدن و حس کردن سرمایه‌دار است، لبریز است. چقدر مایه‌های خدایی که در این سرزمین ابلیس نهفته است. زندگی کردن وقتی معنی می‌یابد که فن استخراج این معادن ناپیدا را بیا‌موزی و تو میدانی که چقدر این حرف با حرفهای ژید به ناتانائلش شبیه است، با آن متناقض است! تنها نعمتی که برای تو در مسیر این راهی که عمر نام دارد آرزو می کنم، تصادف با یکی دو روح خارق العاده، با یکی دودل بزرگ، با یکی دو فهم عظیم و خوب و زیباست. چرا نمی‌گویم بیشتر؟ بیشتر نیست! «یکی» بیشترین عدد ممکن است. دو را برای وزن کلام آوردم و نیست گرچه من به اعجاز حادثه‌یی، این کلام موزون را در واقعیت ناموزون زندگی‌ام به حقیقت داشتم، برخوردم (به هر دو معنی کلمه).

کویر را برای لمس کردن روحی که به میراث گرفته‌ام و به میراثت میدهم بخوان و آن دست خط پشت عکسم را که در پاسخ خبر تولدت فرستادم برای تنها و تنها (نصیحت) که در زندگیم مرتکب شده‌ام حفظ کن.

اما تو، سوسن ساده مهربان احساساتی زیبا شناس!منظم و دقیق و تو، سارای رند عمیق. عصیانگر مستقل! برای شما هیچ توصیه‌ای ندارم. در برابر این تندبادی که بر آینده پیش ساخته شما می‌وَزد، کلمات، که تنها امکاناتی است که اکنون در اختیار دارم، چه کاری میتوانند کرد؟ اگر بتوانید در این طوفان کاری کنید، تنها به نیروی اعجازگری است که از اعماق روح شما سَر زند، جوش کند و اراده‌ای شود مسلح به آگاهی‌ای مسلط بر همه چیز و نقاد هرچه پیش میآورند و دور افکننده هر لقمه‌ای که میسازند. چه سخت و چه شکوهمند است که آدمی خود طباخ غذاهای خویش باشد. مردم همه نشخوار‌کنندگانند و همه خورندگان آنچه برایشان پخته‌اند. دعوای امروز بر سراین است که لقمه کدام طباخی را بخورند. هیچ کس به فکر لقمه ساختن نیست. آنچه می‌خورند غذاهایی است که دیگران هضم کرده‌اند. وچه مهوع.

آن هم کی‌ها میسازند؟ رهبران روشنفکران امروز اجتماع ما. آنها که مدل نوین زن بودن شده‌اند. «هفده دی‌ایها» آزاد زنان! این تنها صفتی است که آنها موصوفات راسیتن آنند،آزاد از... عفت کلام اجازه نمی‌دهد. این چادرهای سیاه را، نه فرهنگ و تمدن جدید و نه رشد فکری و نه شخصیت یافتن واقعی و نه آشنایی با روح و بینش و مدنیّت اروپا، بلکه آجان و قیچی از سر اینان برداشت، بر اندام اینان درید و آنگاه نتیجه این شد که همان شاباجی خانم شد که بود، منتها به جای حنا بستن، گلمو میزند و به جای خانه نشستن و غیبت کردن، شب نشینی می‌کند و پاسور میزند. از خانه به خیابان منتقل شده است.هم اوست که فقط تنبانش را درآورده است و بس. یک ملا باجی، اگر ناگهان تنبانش را در آورد و یا به زور در آوردند چه تغییراتی در نگاه و احساس و تفکر و شخصیتش رخ خواهد داد؟ اما مسأله به همین سادگی‌ها نیست. زن روز آمار داده است که، از ۱۹۵۶ تا ۶۶ (ده سال) مؤسسات آرایش و مصرف لوازم آرایش در تهران پانصد برابر شده است و این تنها منحنی تصاعدی مصرف در دنیا، و در تاریخ اقتصاد است، ونیز تنها علت غائی همه این تجدد بازیها و مبارزه با خرافات و آزاد شدن نیمی از اندام اجتماع که تاکنون فلج بود، زندانی بود و از این حرفها ...اما اینها باز یک فضیلت را دارا‌یند، یعنی یک امتیاز بر رقبای املشان. چه گرفتاری عجیبی در قضاوت میان این دو صف متجانس متخاصم پیدا کرده‌ام. هر وقت آن «ملاباجی گشنیزخانم»ها را می‌بینم می‌گوییم باز هم آنها و هر وقت آن «جیگی جیگی ننه خانم»ها را می‌بینم می گویم باز هم اینها.

و اما تو همسرم، چه سفارشی میتوانم به تو داشت؟ تو که با از دست دادن من هیچ کس را در زندگی کردن از دست نداده‌ای. نه در زندگی، در زندگی کردن به خصوص بدان«گونه» که مرا می‌شناسی و بدان صفات که مرا میخوانی. نبودن من خلائی در میان داشتن‌های تو پدید نمیآورد، و با این حال که چنان تصویری از روح من در ذهن خود رسم کرده‌ای، وفای محکم و دوستی استوار و خدشه ناپذیرت به این چنین منی، نشانه روح پُر از صداقت و پاکی و انسانیت توست به هرحال، اگر در شناختن صفات اخلاقی و خصائل شخصیت انسانی من تو اشتباه کرده باشی، در این اصل هر دو هم عقیده‌ایم که: اگر من هم انسان خوبی بوده‌ام همسر خوبی نبوده‌ام، و من به هر حال، آنقدر خوب هستم که بدی‌های خویش را اعتراف کنم، و آنقدر قدرت دارم که ضعف‌هایم را کتمان نکنم و در شایستگی‌ام همین بس که خداوند با دادن تو، آنچه را به من نداده است، جبران کرده است و این است که اکنون احساس محتضر را ندارم. که با بودن تو میدانم که در حالیکه همچون یک محتضر وصیت می‌کنم، نبودن من، هیچ کمبودی را در زندگی کودکانم پدید نمیآورد و تنها احساسی که دارم همان است که در این شعر توللی آمده است که:
برو ای مرد برو چون سگ آواره بمیر
که وجود تو به جز لعن خداوند نبود
سایه شوم تو جز سایه ناکامی و یأس
بر سر همسر و گهواره فرزند نبود

از طرف مالی تنها یادآوری است که به حساب خودم آنچه را از پول خود در هنگام زلزله خرج کردم از حساب شماره ۲ بانک تعاونی و توزیع برداشت کرده‌ام و البته دلم از اینکار چرکین بود و قصد داشتم در عید امسال که قرضی می کنم یا چیزی می‌فروشم، برای پول منزل آن را مجدداً باز گردانم و امیدوارم تو این کار را بکنی.

آرزوی دیگرم این بود که یک سهم آب و زمین از کاهه بخرم به نام مادرم وقف کنم و درآمدش صرف هزینه تحصیل شاگردان ممتاز مدرسه این ده شود که سبزوار تحصیلاتشان را تا سیکل یا دیپلم ادامه دهند (که ماهی پنجاه تومان برای هر محصل در ماههای تحصیلی که نه ماه است، یعنی سالی چهارصد و پنجاه تومان برای هر فرد و بنابراین سالی سه محصل می‌توانند از این بابت درس بخوانند البته با کمکهای اضافی من و خانواده خودش)

کار سوم اینکه، جمعی از شاگردان آشنایم، همه حرفها و درسهای چهار سال دانشکده را جمع و تدوین کنند و منتشر سازند که بهترین حرفهای من در لابه‌لای همین درسهای شفاهی و گفت و شنود‌های متفرقه نهفته است... و نیز کنفرانسهای دانشگاهیم جداگانه و نوشته‌های ادبیم در سبک کویر جدا و نوشته‌های پراکنده فکری و تحقیقیم جدا، و آنچه در اروپا نوشته‌ام جمع آوری شود و نگهداری تا بعدها که انشاالله چاپ شود. و شعرهایم همه به دقت جمع آوری شود و سوزانده شود که نماند مگر «قوی سپید» و «غریب راه» و«در کشور» و «شمع زندان» و درسهای اسلام شناسی از «سقیفه به بعد»، با «امت و امامت» در ارشاد و کنفرانسهای مربوط به حضرت علی و علت تشیع ایرانیان و دیالکتیک پیدایش فرق در اسلام و هرچه به این زمینه‌ها میاید ازجمله «بیعت» در کانون مهندسین و «علی حقیقتی بر گونه اساطیر» و... همه دریک جلد به نام جلد دوم اسلام شناسی تحت عنوان «امت و امامت» تدوین شود.

اگر مترجمی شایسته پیدا شد متن مصاحبه مرا با گیوز به فارسی ترجمه کند درباره این آثار بخصوص کتاب desalienation des societes musu lmanes مرا وهمچنین مقاله خارجی sociologie d' initiation مرا که با چهار جامعه شناس تحقیق کرده‌ایم و «اوت زتود» چاپ کرده است. کتاب L' ange solitaire را دلم نمیخواهد ترجمه کنند. کار گذشته‌ای و رفته‌ای است.

همه التماس‌هایت را از قول من نثار... عزیزم کن، که آنچه را از من جمع کرده و درباره‌ام نوشته، از چاپش منصرف شود که خیلی رنج میبرم. از دوستانم که در سالهای اخیر به علت انزوایی که داشتم، و خود معلول حالت روحی و فشار طاقت شکن فکری و عصبی بود، از من آزرده شده‌اند، پوزش میطلبم و امیدوارم بدانند که دوری از آنها نبود، گریز به خودم بود و این دو یکی نیست.

کتاب «کویر» را با اتمام آخرین مقاله و افزودن «داستان خلقت» یا «درد بودن» (پس از پاکنویسی) تمام کنید و منتشر سازید. مقدمه‌اش تنها نوشته عین‌القضا است. و در اولین صفحه‌اش این جمله توماس ولف: «نوشتن برای فراموش کردن است نه به یاد آوردن».

در پایان این حرفها برخلاف همیشه احساس لذت و رضایت میکنم که عمرم به خوبی گذشت. هیچ وقت ستم نکردم. هیچوقت خیانت نکردم و اگر هم به خاطر این بود که امکانش نبود، باز خود سعادتی است. تنها گناهی که مرتکب شده‌ام، یکبار در زندگیم بود، که به اعوای نصیحت‌گران بزرگتر و به فن کلاه‌گذاری سَرِ خدا، در هیجده سالگی، اولین پولی که پس از هفت هشت ماه کار یکجا حقوق مرا دادند، و پولی که از مقاله نویسی جمع کرده بودم، پنج هزار تومان شد، و چون خرجی نداشتم، گفتند به بیع و شرط بده. من هم از معنی این کثافتکاری بی خبر، خانه کسی را گرو کردم، به پنج هزار تومان و به خودش اجاره دادم ماهی صد تومان. و تا پنج شش ماه، ماهی صد تومان ربح پولم را به این عنوان میگرفتم و بعد فهمیدم که برخلاف عقیده علما و مصلحین دنیا، این یک کار پلیدی است و قطعش کردم واصل پولم را هم به هم زدم، اما لکه چرکش هنوز بر زلال قلبم هست و خاطرهاش بوی عفونت را از عمق جانم بلند میکند و کاش قیامت باشد و آتش آن شعله‌ها بسوزاندش و پاکش کند. و گناه دیگرم که به خاطر ثوابی مرتکب شدم و آن مرگ دوستی بود که شاید میتوانستم مانع شوم کاری کنم که رخ ندهد نکردم، گرچه نمیدانستم که به چنین سرنوشتی میکشد و نمیدانم چه باید میکردم؟ در این کار احساس پلیدی نمی‌کنم، اما ده سال تمام، گداخته‌ام و هر روز هم بدتر میشود و سخت تر. و اگر جرمی بوده است، آتش مکافاتش را دیده‌ام و شاید بیش از جرم. و جز این اگر انجام ندادن خدمتی یا دست نزدن به فداکاری گناه نباشد، دیگر گناهی سراغ ندارم و خدا را سپاس میگذارم که عمر را به خواندن و نوشتن و گفتن گذراندم که بهترین «شغل» را در زندگی، مبارزه برای آزادی مردم و نجات ملتم میدانستم و اگر این دست نداد بهترین شغل یک آدم خوب، معلمی است و نویسندگی و من از هیجده سالگی کارم این هر دو.

و عزیزترین و گرانترین ثروتی که می‌توان بدست آورد، محبوب بودن و محبتی، زاده ایمان، و من تنها اندوخته‌ام این و نسبت به کارم و شایستگیم ثروتمند، و جز این هیچ ندارم و امیدوارم این میراث را فرزندانم نگاه دارند و این پول را به ربح دهند و ربای آنرا بخورند که، حلال‌ترین لقمه است و حماسه‌ام اینکه، کارم گفتن و نوشتن بود و یک کلمه را در پای خوکان نریختم. یک جمله را برای مصلحتی حرام نکردم و قلمم همیشه میان «من» و «مردم» در کار بود و جز دلم یا دماغم کسی را و چیزی را نمی‌شناخت و فخرم اینکه، در برابر هر مقتدرتر از خودم، متکبرترین بودم و در برابر هر ضعیف تراز خودم، متواضعترین.

وآخرین وصیتم به نسل جوانی که وابسته آنم، و از آن میان به خصوص روشنفکران و از این میان بالاخص شاگردانم که هیچ وقت جوانان روشنفکر همچون امروز نمی‌توانسته‌اند به سادگی، مقامات حساس و موفقیتهای سنگین به دست آورند، اما آنچه را در این معامله از دست می‌دهند، بسیار گرانبهاتر از آن چیزی است که به دست میآورند. و دیگر این سخن یک لاادری فرنگی که در ماندن من سخت سهیم بوده است که «شرافت مرد همچون بکارت یک زن است. اگر یکبار لکه‌دار شد دیگر هیچ چیز جبرانش را نمیتواند». و دیگر اینکه نخستین رسالت ما کشف بزرگترین مجهول غامضی است که از آن کمترین خبری نداریم و آن «متن مردم» است و پیش از آن که به هر مکتبی بگرویم باید زبانی برای حرف زدن با مردم بیاموزیم و اکنون گـُنگیم. ما از آغاز پیدایش‌مان زبان آنها را از یاد برده‌ایم و این بیگانگی، قبرستان همه آرزوهای‌مان و عبث کننده همه تلاشهای ماست.

و آخرین سخنم به آنها که به نام روشنفکری، گرایش مذهبی مرا ناشناخته و قالبی می‌کوبیدند اینکه:
دین چو منی گزاف و آسان نبود
روشنتر از ایمان من ایمان نبود
در دهر چو من یکی و آن هم مؤمن
پس در همه دهر یک بی ایمان نبود

ایمان در دل من، عبارت از آن سیر صعودیی است که، پس از رسیدن به بام عدالت اقتصادی، به معنای علمی کلمه، و آزادی انسانی، به معنای غیر بوروژازی اصطلاح، در زندگی آدمی آغاز میشود.


موضوعات مرتبط: وصیت نامه دکتر علی شریعتی ، ،
برچسب‌ها:
[ شنبه 16 آذر 1392برچسب:, ] [ 18:46 ] [ هادی قادری ]

امام حسین علیه السلام هنگام حرکت از مدینه به سوی مکه این وصیت نامه را نوشت و با مهر خویش ممهور ساخت و به برادرش محمد حنفیه تحویل داد:

" بسم الله الرحمن الرحیم...؛ این وصیت حسین بن علی است به برادرش محمد حنفیه. حسین گواهی می دهد به توحید و یگانگی خداوند و این که برای خدا شریکی نیست و محمد(ص) بنده و فرستاده اوست و آئین حق( اسلام) را از سوی خدا( برای جهانیان) آورده است و شهادت می دهد که بهشت و دوزخ حق است و روز جزا بدون شک به وقوع خواهد پیوست و خداوند همه انسان ها را در چنین روزی زنده خواهد نمود."

امام در وصیت نامه اش پس از بیان عقیده خویش درباره توحید و نبوت و معاد، هدف خود را از این سفر این چنین بیان نمود:

" من نه از روی خودخواهی و یا برای خوشگذرانی و نه برای فساد و ستمگری از شهر خود بیرون آمدم؛ بلکه هدف من از این سفر، امر به معروف و نهی از منکر و خواسته ام از این حرکت، اصلاح مفاسد امت و احیای سنت و قانون جدم، رسول خدا(ص) و راه و رسم پدرم، علی بن ابی طالب(ع) است. پس هر کس این حقیقت را از من بپذیرد( و از من پیروی کند) راه خدا را پذیرفته است و هر کس رد کند( و از من پیروی نکند) من با صبر و استقامت( راه خود را) در پیش خواهم گرفت تا خداوند در میان من و بنی امیه حکم کند که او بهترین حاکم است. و برادر! این است وصیت من به تو و توفیق از طرف خداست، بر او توکل می کنم و برگشتم به سوی اوست."

برگرفته از:کتاب سخنان حسین بن علی علیه لسلام از مدینه تا کربلا


موضوعات مرتبط: وصیت نامه امام حسین ، ،
برچسب‌ها:
[ شنبه 16 آذر 1392برچسب:, ] [ 18:42 ] [ هادی قادری ]

 

عزیزم 
قلب من رو به تو پرواز می کند 
مرا ببخش ! از این جرم بزرگ که دوستی است و جنایت ها به مکافات آن رخ می دهد چشم بپوشان ؟ اگر به تو «عزیزم» خطاب کرده ام ، تعجب نکن . خیلی ها هستند که با قلبشان مثل آب یا آتش رفتار می کنند . عارضات زمان ، آن ها را نمی گذارد که از قلبشان اطاعت داشته باشند و هر اراده ی طبیعی را در خودشان خاموش می سازند .
اما من غیر از آن ها و همه ی مردم هستم . هر چه تصادف و سرنوشت و طبیعت به من داده ، به قلبم بخشیده ام . و حالا می خواهم قلب سمج و ناشناس خود را از انزوای خود به طرف تو پرتاب کنم و این خیال مدت ها است که ذهن مرا تسخیر کرده است 
می خواهم رنگ سرخی شده ، روی گونه های تو جا بگیرم یا رنگ سیاهی شده ، روی زلف تو بنشینم 
من یک کوه نشین غیر اهلی ، یک نویسنده ی گمنام هستم که همه چیز من با دیگران مخالف و تمام ارده ی من با خیال دهقانی تو ، که بره و مرغ نگاهداری می کنید متناسب است 
بزرگ تر از تصور تو و بهتر از احساس مردم هستم ، به تو خواهم گفت چه طور 
اما هیهات که بخت من و بیگانگی من با دنیا ، امید نوازش تو را به من نمی دهد ، آن جا در اعماق تاریکی وحشتناک خیال و گذشته است که من سرنوشت نامساعد خود را تماشا می کنم 
دوست کوه نشین تو نیما

برگرفته از:کتاب «نامه‌های نیما به همسرش»


موضوعات مرتبط: نامه‌ نیما یوشیج به همسرش ، ،
برچسب‌ها:
[ شنبه 16 آذر 1392برچسب:, ] [ 18:39 ] [ هادی قادری ]

دنیا که از او دل اسیران ریش است

پامال غمش، توانگر و درویش است

نیشش، همه جانگزاتر از شربت مرگ

نوشش، چو نکو نگه کنی، هم نیش است شیخ بهایی

 

تا منزل آدمی سرای دنیاست

کارش همه جرم و کار حق، لطف و عطاست

خوش باش که آن سرا چنین خواهد بود

سالی که نکوست، از بهارش پیداست شیخ بهایی

 

آن حرف که از دلت غمی بگشاید

در صحبت دل شکستگان می‌باید

هر شیشه که بشکند، ندارد قیمت

جز شیشهٔ دل که قیمتش افزاید شیخ بهایی

 

او را که دل از عشق مشوش باشد

هر قصه که گوید همه دلکش باشد

تو قصهٔ عاشقان، همی کم شنوی

بشنو، بشنو که قصه‌شان خوش باشد شیخ بهایی

 

تا نیست نگردی، ره هستت ندهند

این مرتبه با همت پستت ندهند

چون شمع قرار سوختن گر ندهی

سر رشتهٔ روشنی به دستت ندهند شیخ بهایی

 

بر درگه دوست، هر که صادق برود

تا حشر ز خاطرش علائق برود

صد ساله نماز عابد صومعه‌دار

قربان سر نیاز عاشق برود شیخ بهایی

 

از بس که زدم به شیشهٔ تقوی سنگ

وز بس که به معصیت فرو بردم چنگ

اهل اسلام از مسلمانی من

صد ننگ کشیدند ز کفار فرنگ شیخ بهایی

 

افسوس که عمر خود تباهی کردیم

صد قافلهٔ گناه، راهی کردیم

در دفتر ما نماند یک نکته سفید

از بس به شب و روز سیاهی کردیم شیخ بهایی

 

هر چند که رند کوچه و بازاریم

ای خواجه مپندار که بی‌مقداریم

سری که به آصف سلیمان دادند

داریم، ولی به هرکسی نسپاریم شیخ بهایی

 

ای عاشق خام، از خدا دوری تو

ما با تو چه کوشیم؟ که معذوری تو

تو طاعت حق کنی به امید بهشت

رو رو! تو نه عاشقی، که مزدوری تو شیخ بهایی

 

ای دل، قدمی به راه حق ننهادی

شرمت بادا که سخت دور افتادی

صد بار عروس توبه را بستی عقد

نایافته کام از او، طلاقش دادی شیخ بهایی


موضوعات مرتبط: شیخ بهایی ، ،
برچسب‌ها:
[ شنبه 16 آذر 1392برچسب:, ] [ 18:34 ] [ هادی قادری ]

 

در دیـــــاری كه در او نیست كســی یار كســــی ----- كاش یارب كه نیفتد به كسی كار كسی

 

هــــــر كس آزار منِ زار پســـــندیــــــد ولــــــــــی ----- نپـــســـــندیــــد دلِ زار مـن آزارِ كســــی

 

آخــــــرش محــــنت جانــــكاه به چـــــاه انـــــدازد ----- هركه چون ماه برافروخت شبِ تارِكسـی

 

سودش این بس كه به هیچش بفروشند چو من ----- هر كه باقیمت جان بود خریدار كســـی  شهریار

 

 

 

زمســتان پوســـتین افزود بر تن کدخدایــــان را ----- ولیـکــن پوســت خواهد کند ما یــک لاقبایان را

 

ره ماتم ســـــرای ما ندانم از کــه می پرســــد ----- زمســـــتانی که نشناسد در دولت سرایان را

 

به دوش از بــرف بـالاپــوش خـز ارباب مــــی آید ----- که لرزانــــــد تن عــــــریان بی برگ و نوایان را

 

طبیب بی مروت کــــــی به بالیــن فقیـــر آیـــد ----- که کس در بند درمان نیست درد بی دوایان را

 

به تلخی جان سپردن در صفای اشک خود بهتر-----که حاجت بردن ای آزاده مرد این بی صفایان را

 

حریفی با تمســـخر گفت زاری شـــهریارا بـس ----- که میگیرند در شــــــهر و دیار ما گدایــــان را   شهریار

 

 

 

شب همه بی تو كار من شكوه به ماه كردنست ----- روز ستاره تا سحر تیره به آه كردنســت

 

متن خبر كه یك قلم بــــی تو ســـیاه شد جهان ----- حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه كردنســت

 

نو گل نازنـــیـن من تــا تــــو نگـــاه مــــی‌كنــــی ----- لطف بهار عارفان در تو نگاه كردنســت... شهریار

 

 

 

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را ----- که به ماسوا فکندی همه سـایه همــا را

 

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین ----- به علی شناختم به خدا قســـم خـدا را

 

به خـدا که در دو عــــالم اثر از فنا نمــــاند ----- چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را

 

برو ای گدای مســــکین در خانه علی زن ----- که نگین پادشــــاهی دهد از کرم گدا را ... شهریار

 

 

 

راهــــی به خـــــــدا دارد  خلوتــــــگه  تنـــهایی ----- آنجا که روی از خود آنجا که به خود آیــــــــی

 

هر جا که ســـــــری بردم در پــرده تو را دیــــدم ----- تو پرده نشـــــــینی و من هـرزه ی هر جایی

 

بیدار تو تا بـــــودم رویـــــــای تو مـــــــی دیــــدم ----- بیدار کن از خـــــوابم ای شــــــــــاهد رویایی

 

از چشم تو می خیزد هنگامه ی ســــر مستی ----- وز زلف تو می زایــــد انگیزه ی شــــــــیدایی

 

هر نقش نگارینــت چــون منظره ی خورشـــــید ----- مجموعه ی لطف است و منظومه ی زیبایی

 

چشمی که تماشاگر دز حسن تو باشد نیست ----- در عشق نمی گنجد این حسن تماشـــایی شهریار

 

 

 

آمـدی جــانـم به قربــانـــت ولـی حالا چرا ؟ ----- بی وفا،بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چــرا ؟

 

نوشدارویی و بعد از مرگ ســهراب آمــــدی  ----- ســـنگدل این زودتـر می خواســتی حالا چـــرا ؟

 

عمر ما ار مهـلت امروز و فـردای تو نیســــت ----- مـن که یـــک امـــروز مهـــمان توام فــردا چــرا ؟

 

نـــازنــینا ما به نــاز تــو جـــــوانی داده ایـــم ----- دیـــگر اکنـــون با جوانـان ناز کــن با مــا چـــــرا ؟

 

وه کــــه با این عمر هــــــای کوتـه بی اعتبار ----- این همه غافل شـدن از چون منی شیدا چــرا ؟

 

آسمان چون جمع مشتاقان،پریشان می کند ----- درشـگفتم من نمـــی پاشــد ز هم دنیا چــــرا ؟

 

شـــهریارا بی حبیب خود نمی کردی ســفر ----- راه عشق است این یکی بی مونس و تنها چرا ؟

 

                           بی مونس و تنها چرا ؟ ----- تنها چرا ؟ حالا چرا  شهریار

 

 

 

سن یاریمین قاصدی سن ایلش سنه چای دمیشم(تو قاصد یارم هستی بنشین برایت چای سفارش داده ام)

 

خیالینی گوندریپ دیر بســــکی من آخ وای دمیشم (از بس که من آه و ناله کرده ام خیالش را فرستاده )

 

آخ گجه لر یاتمامیشام من سـنه لای لای دمیشم (آه که شبها از غم فراقت نخفته ام و برایت لای لای گفته ام)

 

سن یاتالی من گوزومه اولدوزلاری سای دمیشم(آن دم که به خواب نازفرو رفته ای بجایت تاسحر ستاره هارا شمرده ام)

 

هر کس سـنه اوالوز دیه اوزوم سنه آی دمیشــم (هر کس به تو ستاره گفته است خودم برایت ماه گفته ام)

 

سندن سورا حیاته من شیرین دسه زای دمیشم(بعد از تو این زندگی هر قدر هم شیرین باشد در نظرم تلخ خواهد بود)

 

هر گوزلدن بیر گل آلیپ ســــن گوزه له پای دمیشم (از هر ماه رخی شاخه گلی گرفته و برایت دسته گلی فرستاده ام)

 

ســـین گون تک باتماقیوی آی باتانا تای دمیشـم(و غروب خورشید وار تو را مانند ماه گرفتگی  دیده ام چون ماه من بودی)

 

ایندی یایا قیـش دییرم سابق قیشا یای دمیشم(حال به بهار زمستان خواهم گفت اما قبل ها به زمستان بهار گفته ام)  شهریار

 

 

 

بر لبِ لرزان من ، فــریادِ دل ، خاموش بود ----- آخــر آن تنها امیــد جــان من تنــهــا نـبــود

 

جز من و او ، دیگری هم بود ، امّا ای دریغ ----- آگَه از دردِ دلم، زان عشقِ جان فرسا نبود  شهریار

 

  

 

قــمار عاشـــــقان بردی نـــــدارد از نـــداران پرس -----کس از دور فلک دستی نبرد از بدبیاران پرس

 

جوانی‌ها رجزخوانی و پیریها پشیمانی اســـــت -----شب بدمستی وصبح خمار از میگساران پرس

 

تو کز چشـم و دل مــردم گریزانی چه میـــدانی -----حدیث اشــک و آه من برو از باد و باران پرس

 

جهان ویران کندگر خود بنای تخت جمشیداست ----- بــرو تاریـخ این دیر کهن از یـــادگـــاران پرس

 

سـلامــت آنسـوی قافســت و آزادی در آن وادی -----نشان منزل سیمرغ از شاهین شکاران پرس

 

به چشم مدعی جانان جمال خویــش ننماید ----- چراغ از اهل خلوت گیر و راز از رازداران پرس    شهریار

 

  

 

از زنــدگــانیــــم گــــله دارد جــوانیــــــم----- شرمنده‌ی جوانـــی از این زندگانیـم

 

دارم هـــوای صحبت یــــاران رفتـــــه را -----یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم

 

پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق----- داده نویــــــد زندگــــی جــاودانیـــــم   شهریار

 

 

 

مُشـــرکان کز هر ســـــــلاحی فتنه و شــر میکُنند ----- از عـبا هنگامه وز عمّـــامه محشـر میکنند

 

این محبت محتسب با دکّـــــــهۀ گـــــــــبران نــکرد ----- کایـن گروه تُحفه با محراب و منبر میـکنند

 

یک ســخن کز دل برآید برلب اینــــقوم نیســــــت  ----- گرچه از بانگ اذان گوش فلک کر میــکنند

 

در دل مــــــــــردم هراس کیفر انـــــدازنـــدگــــــــان ----- خود چــرا کمتر هراس از روز کیـفر میکنند

 

سـاقیان کوثرند امّا شـــــب از دســــت خــمـــــــار -----پای خُم هم میـخزند و می بساغر میکنند

 

در کمین اهــل ایــمــان بــا کمـند کیـــد و کـیـــــــن -----پشت هر سنگی که میابند سنگر میکنند

 

آنچــــه دین در قرنـــها کافر مســـلــمان کـــرده بود ----- این حریــفان جمـله را یکروزه کافر میکنند

 

چون حقایق مسخ شده دین جز یک افسانه نیست----- کور دل آنانـــکه این افســانه باور میکنـنـد

 

زنـــدگــی را آخــور و آبشـــــخوری داننــــد و بـــس -----وه که انسان همقطار اسب و استر میکنند

 

وای از این بدخبره عـــطــاران کــــــــه از خبط دماغ -----پشگ را نایب مناب مشگ و عنبر میکنند

 

کوره دهها غـــــافلند از کیــــمیاکــاران عشــــــــق ----- کز نگاهی سـکۀ قلب مسـین زر میــکنند

 

در خرابــــات آی کــاینجا مســـلـــم و گـبر و یهـــود ----- جمله از یـکجُرعه می باهم برادر میـکنند

 

ناز درویشــــــــان و اســــتغنای ایشــــــان کز بشر ----- سرفرو بردند و از افرشته ســر بر میــکنند

 

جام جادوئی است بار نــدان که تا سر میکشیش -----جان به جانان وصل و دل پیوند دلبر میکنند

 

گر تو بی کفش و کُله جَســـتی بکــــوی میــــکده ----- بی سر و پایان عشقت تاج بر سر میکنند

 

آری اســـــتغنای طبـــــع و کیـــــمیـــــای تربیـــــت ----- لعل را همسنگ خـاک و خاکرا زیر میکنند

 

ســینه صافی کن که از باران رحمـت چون صــدف ----- دامن دریــــا دلان پُر دُرّ و گـــــوهر میـکنند

 

شـــــهریار از پلـــــه هـــــای عـرش اگــــر بالا روی-----قدسـیان بینی که شعر حافظ از بر میکنند  شهریار

 

 

 

 وبلاگ جملات حکیمانه


برچسب‌ها:
[ شنبه 16 آذر 1392برچسب:, ] [ 18:28 ] [ هادی قادری ]

سخنان نلسون ماندلا


هر روز صبح در جنگل آهوئی از خواب بیدار میشود که میداند باید از شیر تندتر بدود تا طعمه او نگردد ، و شیری که میداند باید از آهوئی تندتر بدود تا گرسنه نماند. مهم نیست که شیر باشی یا آهو ، با طلوع هر آفتاب با تمام توان آماده دویدن باش. نلسون ماندلا
 مهم این نیست که قشنگ باشی ، قشنگ این است که مهم باشی! حتی برای یک نفر نلسون ماندلا
 ما هم به ذهن سلیم و هم قلب نیازمندیم ،شکوه زندگی این نیست که هرگز به زانو در نیائیم ،در این است که هر بار افتادیم دوباره برخیزیم . نلسون ماندلا
 زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید .نلسون ماندلا
 شك هايت را باور نكن و هيچ گاه به باورهايت شك نكن  .نلسون ماندلا
 موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن .نلسون ماندلا
 
بگذارعشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو باکسی .نلسون ماندلا
 
کوچک باش و عاشق.. که عشق می داند آئین بزرگ کردنت را ...نلسون ماندلا
 
ما زاده شده ایم تا شکوه و بزرگی خداوندی را که در درونمان است،آشکار سازیم و این امر،همه ی انساتها را در بر میگیرد.نلسون ماندلا
 
بهترین لذت آدمی این است که بداند نسلی که از او به جا مانده ، ولی حسی برتر از هر لذت موجود این است که بداند مسئولیت خانواده ای بر دوش اوست و هر فردی میتواند از این لذت برخوردار باشد.نلسون ماندلا
 
اگر قرار باشد خون را با خون شست دچار بدبختی میشویم ،ببخشیم اما فراموش نکنیم! نلسون ماندلا
 
شجاعت مترادف نترسیدن نیست،بلکه شجاعت به معنای غلبه بر ترس است .نلسون ماندلا
 
براي آنکه مانع احساس عدم امنيت ديگران در اطرافمان باشيم ، خود را از انظار دور مي سازيم . اما اين کار ما را به جايي نمي رساند . ما متولد شده ايم که شکوه و عظمت خداوند را به نمايش در آوريم . چيزي که در درون ماست . نه در درون برخي از ما ، بلکه در درون تک تک ما . و زماني که به اين نور درونمان اجازه تابيدن مي دهيم ، ناآگاهانه به ديگران نيز اجازه چنين کاري را مي دهيم . نلسون ماندلا
 
بقای دوستی ها به تفاهم متقابل وابسته است .نلسون ماندلا
 
 آزادی به بریدن زنجیرها از دست و پا خلاصه نمی شود ،آزادی به احترام گذاشتن آزادی دیگران نیز نیاز دارد.نلسون ماندلا
 
از خدا پرسیدم: خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟
خدا جواب داد :گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر،
با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو.
ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .
شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن.
زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید .نلسون ماندلا


موضوعات مرتبط: سخنان نلسون ماندلا ، ،
برچسب‌ها:
[ شنبه 16 آذر 1392برچسب:, ] [ 12:10 ] [ هادی قادری ]

ناصر خسرو
دوران جوانی مرا شعر و رویا و جستجو در نوردید. روزگار رویاها بود. بر همه ی زمین! سال های دهه ی چهل. روزگار رستاخیزی دوباره به سوی آرمان ها!
در آن روزگاران، تنی چند از شاعران ایرانی و جهان، جان و جهان مرا دگرگون کردند. هرکدام از دریچه ای!
امروز بر آن شده ام تا از مهتابی خویش به کوچه ی آنان بنگرم.
زندگی نامه ای و چندین شعر از هرکدام. نگاه من به شاعران ایرانی! کوتاه و ساده، تا همگان را گزیده ای فراهم آورده باشم برای شب های بی خوابی .... سبز باشید
● ناصر خسرو
▪ شاعر خرد و دانایی
بلخ پایگاه و بنگاه ناب ترین اندیشه های ایرانی بوده است. بیش از هزار سال، دانش ها و هنرها از این دیار به سوی جهان جاری شده است. بلخ سرزمین نوبهار، دیار ابراهیم ادهم، شهید بلخی، ابومعشر بلخی، مولوی بلخی است.
ناصرخسرو بلخی دانشمند و فیلسوف و مبارز نیز از بلخ است.
ناصرخسرو بلخی (۴۸۱–۳۹۴ هجری) یکی از نابغه‌های فکری و شاعر مشهور ادب فارسی، در قرن پنجم هجری (یازدهم میلادی) است. ابو معین ناصر پسر خسرو پسر حارث قبادیانی، شاعر، حکیم، نویسنده و جهانگرد مشهور و داعی بزرگ اسماعیلی در کیش اسماعیلی معروف به حجت خراسان در سال ۳۹۴ در قبادیان بلخ (در شمال افغانستان امروزی) بر جهان چشم گشود.
● وِیژگی های این دوران و تاثیر آن بر ناصرخسرو:
روزگار به سر آمدن دولت های مستقل و آزاده ایرانی! روزگار نابودی سامانیان و آل بویه! روزگار تازش ترکان به دستیاری تازیان بر آن همه دستاوردهای فرهنگی و اجتماعی!
خبرت هست کز این زیرو زَبر شوم ُغزان
نیست یـکی پی ز خراسان که نشد زیـر و زَبُر
و به قول فردوسی:
ز دهقان و از تُرک و از تازیان
نژادی پدید آید اندرمیان
نه دهقان، نه تُرک و نه تازی بُود
سخن ها به کردار بازی بُود
حکیم ابومعین ناصر بن خسرو حارث قبادیانی تا حدود ۴۰سالگی در بلخ و در دستگاه دولتی غزنویان و سپس سلجوقیان به سر برد ولی اندک اندک آن محیط را برای اندیشه خود تنگ یافت و در پی درک حقایق به این سوی و آن سوی رفت تا این که در چهل سالگی گویا به بهانه خوابی که دیده بود، از دربار گریخت و عازم کعبه شد و پس از یک سفر هفت ساله که چهار بار سفر حج و سه سال اقامت در مصر مرکز خلافت فاطمی را در خود داشت به مذهب اسماعیلیه گروید و به عنوان حجت جزیره خراسان راهی سرزمین خود شد.
بقیه عمر ناصر خسرو در یک مبارزه بی‏امان با ستم و جهل گذشت .. متعصبان آن روزگار حضور ناصرخسرو در بلخ را برنتافتند و او را با تهمت های بددین، قرمطی، ملحد و رافضی از آن سرزمین به نیشابور و مازندران و سپس یمکان بدخشان آواره کردند؛ که چنین بوده است رسم این بی رسمان که چند هزار سال است به این بهانه ها راه بر دانش و خرد بسته اند و خاک در چشمان حقیقت می پاشند.
ناصر خسرو متولد ناحیه قبادیان است. وی گرچه در دوران شاهان غزنوی و سلجوقیان به سر برده اما نسبت به آن ها نفرت داشته است:
خاتون و بگ و تگین شده اکنـون
هر ناکس و بنده و پرستاری
دیوی ره یـافت انـدرین بوستـان
بدفعلی و ریمنی و غدّاری
بشـکـست و بـکـند ســروِ ِ آزاده
بنشاند بجای او سپیداری
و بازهم در باره ی غزان و ترکان که بر ایران تاخته و آن همه دستاوردهای باشکوه رستاخیز فرهنگی ایرانیان را بر باد داده و به خاک و حون کشیده بودند، دارد:
که اُوباشی همی بی خـان و بـی مـان
در او امــروز، خـان گشتند و خاتون
نبـاتِ پُـربـلا، ُغـّز است و قـبچـاق
کـه ُرسـته ستند بـر اطراف جیحون
هـمی خـوانند بـر مـنبر زمسـتی
خـطیبان، آفـرین بـر دیـو مـلعون
پس از آوارگی های زیاد و اذیت بسیاروی در یمگان بدخشان وفات کرده است، آرامگاه او درافغانستان قرار دارد.
علی میر فطروس در پژوهش گرانقدر خود در باره ی این ماجرا می نویسد:
تبلیغات ناصرخسرو علیه فقهای خشک اندیش و نیز خصلت سیاسی مبارزات او در حمایت از دولت فاطمیان مصر و دشمنی با رقیب سرسخت آنان (عباسیان بغداد) و همچنین مبارزه علیه مظالم ترکمانان سلجوقی، همه و همه، باعث شدند تا ناصرخسرو بزودی مورد دشمنی و تکفیر شریعتمداران قرار گیرد.
در سال ۴۵۲ / ۱۰۶۰ با فتوی و تحریک فقهای بلخ، گروهی اُوباشِ متعصّب با کارد و دشنه و تیر و کمان به خانه ناصرخسرو شبیخون زده و "قصد جان او کردند". در این شبیخون، خانه و اموال ناصرخسرو تاراج شد و به غارت رفت:
ای زود گـــرد! گــنبد بـــررفتـــه!
خــانه وفـا بدست جفــا رفتـه
بــر مــن چــرا گماشتـه ای خــیره
چندین هـزار مستِ بــرآشفتـه
ایـن، دشنــه بـرکشیده هـمی تـازد
و آن، با کمان و تیر بــرو خفته
ایـنم کــند بخُطبــه درون نفریـــن
وانم، بنامه فریه کند ُسفته
مـن خیــره مــانده زیرا با مستان
هر دو یـکی است گـفته و ناگفته
بدنبال این شبیخون، ناصرخسرو- به اجبار- متواری و در کوه های یمگان مخفی گردید:
من گشته هزیمتی به یمگانم در
بـی هیچ گــنه، شـده به زنهاری
چون دیو ببـُرد خان و مان از من
به زین بـه جهان نیافتم غـاری
یمگان، کوهی بلند و دشوارگذر است که تابستان های آن، گرم و غبارآلود و زمستان های آن، بسیار سرد و طاقت سوز است. محمد زکریای قزوینی از یمگان بعنوان "مکان مستحکم با عمارات عجیب" یاد کرده است.
ناصرخسرو تا پایان عمر در یمگان، محصور و محبوس ماند و بیشترِ اشعار و آثارش را در این تبعید ۲۵ ساله تألیف کرد.*
دوره ناصرخسرو از نظر توجه به متون زرتشتی و ادب و حکمت ایران قدیم دوره شاخصی در ادبیات ایران است چنانکه از رودکی تا فردوسی، شاعران به صورتهای مختلف به باورهای ایران قدیم اشاره کرده اند.بسیاری از دانشمندان و فیلسوفان ایرانی بر آن شدند تا بار دیگر و در آستان یک رستاخیز فرهنگی و علمی که در دوران سامانیان و پس از آن ها به وجود آمده بود، به گنجینه بزرگ دانش ها و اندیشه های ایران باستان باز گردند.
ناصرخسرو خواندن کتاب داستانهای شاهان ایران را ترغیب می کرده است چنانکه به پندنامه ها و خردنامه های ایشان توجه داشته است.
روشنایی نامه از آثار منسوب به ناصرخسرو با بندهش از متون اساسی اندیشه مزدایی پیوند ژرفی دارد.
ناصر فاش گو و آشکار- بیان است. با قلمی برهنه بر بدی ها می تازد و در برابر آن همه زشتی و ناسزا که بر ایران پنجه انداخته است، پرچم آزادگی و خرد بر می افرازد.
ویژگی دیگر هنر ناصرخسرو آن است که او بدون آن که مقلد کسی باشد بسیاری از اندیشه های تازه را در شعر فارسی پیش آورده که پیش از او سابقه نداشته است.
پس از دوره سامانیان و ستایشگران سخنور و سخن سنج آن، رودکی و فردوسی و پیروان آنها، زبان ادبی و دولتی به پیچیدگی رو نهاد و از سرچشمه خود یعنی زبان مردمی نسبتا دور شد. اما ناصر بر آن بود تا زبان پارسی را به دور از مدح و ثنا و پاکیزه نگه دارد و به نوشته خودش این در دری را زیر پای خوکان نریزد.
ناصر خسرو چون زبان شناس و داننده زبانهای گوناگون زمان خویش ، زبانهای عربی و یونانی را خوب فرا گرفته بود. به خصوص آموزش و پژوهش در زبانهای دیگر و ماخذهای دینی و عرفانی . وی چنین نگاشته است:
"و آن چه در زمان من بود از فقه و اصول اقلام او اکثر را به مطالعه ضبط کردم و نهصد تفسیر به نظر زدم. و در این مدت پانزده سال دیگر گذشت. بعد از آن به دانستن زبان ثلاثه شروع کردم یعنی تورات موسی و انجیل عیسی و زبور داود علیه السلام...
معلم اول شمس القیس، معلم دوم شیمورانیس، معلم سوم بطلمیوس... و بعد از این چون جمله را گرداندم، علم ایمان... و مذهب در ضمیر و باطن و به حکمت و منطق و احکام الهی، طبیعی و قانون اعظم و طب و علم ریاضت و علم سیاست..."
وی آموزش و پژوهش ماخذها و ارزشهای تمدن مسیحی و بودایی و غیره را بی واسطه ی ترجمه مطالعه و از سرچشمه اصلی سیراب شده بود.
از دانش گسترده و بینش روشنگرانه او این که پس از مطالعات بسیار بیان می دارد که کتاب ها ی دینی همه یکی هستند و تفاوت اساسی تنها در کاربرد زبانها است. این نظر بشردوستانه ناصر خسرو در کتاب « وجه دین» چنین روشن بیان شده است:
"میان تورات و انجیل و قرآن به معنی هیچ اختلاف نیست مگر به ظاهر لفظ مثل و رمز خلاف هست. پس میان رومیان انجیل است و میان روسیان تورات و میان هندوان صحوف ابراهیم."
علی دشتی در باره وی می‌گوید: مردی است با مناعت طبع، خرسند فروتن، در برابر رویدادها و سختیها بردبار، اندیشه‌ورز، در راه رسیدن به هدف پای می‌فشارد. ناصر خسرو در باره خود چنین می‌گوید:
گه نرم و گه درشت چون تیغ/ پند است نهان و آشکارم
با جاهل و بی خرد درشتم/ با عاقل نرم و برد بارم**
ناصر در سفرنامه رویدادها را با بیطرفی و بی غرضی تمام نقل می‌کند. اما زمانی‌که به زادگاهش بلخ می‌رسد و به امر دعوت به مذهب اسماعیلی مشغول می‌شود، ملّاها و فقها سد راه او شده و عوام را علیه او تحریک نموده، خانه و کاشانه‌اش را به‌نام قرمطی، غالی و رافضی به آتش کشیده قصد جانش می‌کنند. به این سبب اشعار او اندکی تغییر می‌کند.
مناعت طبع، بردباری و عزت نفس دارد امابه سبب گرایش به مذهب اسماعیلی و وظیفه‌ای‌ که به ‌وی واگذار شده بود و نیز رویارویی با علمای اهل سنت و فقهای فریبکار و بد اندیش و با سلجوقیان و خلیفگان بغداد که مخالفان سرسخت اسماعیلیان و انسان ها بودند، ستیز و پرخاشگری در وی بیدار شده وبه فقیهان و دینمداران روزگار می‌تازد و رسوایشان می سازد .
ناصر خسرو همانگونه که اشاره کردم به زبان مردم نزدیک می شود و تلاش دارد تا زبان را از پیچیدگی های درباری برهاند:
ز مردم زاده ای با مردمی باش،
چه باشد دیو بودن؟ آدمی باش!
داستان از ماست که برماست، نمونه ای از کارهای ارجمند ناصر خسروست:
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
واندر طلب طعمه پر و بال بیاراست
بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت:
امروز همه روی زمین زیر پر ماست
بـر اوج فلک چون بپرم از نظـر تــیز
می‌بینم اگر ذره‌ای اندر ته دریاست
گر بر سر خـاشاک یکی پشه بجنبد
جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست
بسیار منی کـرد و ز تقدیر نترسید
بنگر که ازین چرخ جفا پیشه چه برخاست
ناگـه ز کـمینگاه یکی سـخت کمانی
تیری ز قضاو قدر انداخت بر او راست
بـر بـال عـقاب آمـد آن تیر جـگر دوز
وز ابر مر او را بسوی خاک فرو کاست
بر خـاک بیفتاد و بغلـتید چو ماهی
وانگاه پر خویش گشاد از چپ و از راست
گفتا عجبست اینکه ز چوبست و ز آهن
این تیزی و تندی و پریدنش کجا خاست
چون نیک نگه‌کرد ، پر خویش بر او دید
گفتا: ز که نالیم که از ماست که بر ماست
وی همواره مردم را از جنگ و کشتار و بدی دور می دارد:
چون تیغ به دست آری، مردم نتوان کشت،
نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت.
او بر آن بود که دامنه نثر فراخ تر است و هرجا مسایل بس مهم فلسفی پیش امده به نثر روی آورده است ،لیکن در داخل آن شعر را نیز وارد می سازد. نمونه ی برجسته این گونه نگارش و پژوهش «جامع الحکمتین» است که بیان موضوع ها به نثر است وگاهی شعر نیز دیده می شود. در داستان «اندر زنده بودن عالم و مردنی بودن جاهل» یک غزل آمده است که بسیار پر معنی و خردمندانه است:
بجو و بنویس آن گه بخوان و بپرس،
پسش بیاموز آن گه بدان و بر دل کار...
ناصر خسرو مبارزی خردورز است و سر سازگاری با جاهلان و ستمکاران ندارد. عصر و زمانه ی ناصر، روزگار خردورزانی چون خیام و رازی و ابن سیناست. گرچه نخست در دربار است و سپس که با پند نمی تواند درباریان را تغییر دهد رو به سوی فقیهان می آورد، اما به زودی از اینان نا امید شده و فریاد بر می دارد:
از شاه زی فقیه چنان بود رفتنم
کز بیم مور در دهن اژدها شدم
و همه جا فقیهان را اژدها و ابلیس می خواند و مردم را از فریب آنان و شاهان بر حذر می دارد:
فعل، همه جُور گشت و مـکر و جفـا
قـول، هـمه زرق و غـدر و افسون شد
چاکر ِ نان پاره گشت فضـل و ادب
علـم بـه مکـر و بـه زرق معجــون شـد
زهد و عدالت، ُسفال گشت و حَجَر
جـهل و سَفــه، زرّ و ُدرّ مکنون شـد
سر به فلک بر کشید بی خِرَدی
مـردمی و ســروری در آهـون شــد
بـاد ِ فـرومــایـگی وزیــد، وزو
صـورت نیـکی نــژند و محــزون شـــد
خاک خراسانم چو بود جای ادب
مـعدن دیــوانِ نــاکس اکــنون شـــد
و شگفتا که این مقدار و بدین روشنی، قرن ها ناصرخسرو و حافظ و مولانا بر ما سرودند و خواندند و پندی در گوش جان نگرفتیم و گفته اند که:
هر که نامخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
ناصر خسرو در اشعار خود همه جا در ستایش خرد سخن می راند:
درخت تو گر بار دانش بگیرد
به زیر آوری چرخ نیلوفری را
و هم پای آن زاهدان و فقها را که به نام علما به فریب و پراکندن جهل و نادانی مشغولند سرزنش و نکوهش می کند:
ای حیلت سازان! ُجهلای علما نام!
کــز حیلـه مر ابلیس ِ لعین را وزرائید
ایــزد چو قضــای بد بر خلق ببـارد
آنـگاه شما یکــسره در خورد قضـائید
چون ُحکم فقیهان نَبوَد جز که به رشوت
بی رشوت هر یک ز شما خود فقهائید
گر راست بخواهید چو امروزِ فقیهان
تـزویرگــرانند شمـا اهــل ریـائــید
چون خصم سر ِ کیسه رشوت بگشاید
در وقـت، شما بند شریعت بگشــائید
آن چنان که علی دشتی در پژوهش ارجمند خود آورده است، ناصرخسرو که شاعر خرد و دانش بود با مساله خدا همواره درگیر بود. گونه ای حیرانی و پریشانی بین آیین آریایی و سامی نیز در کار های او دیده می شود. وی که دلباخته ایران و زبان پارسی و حکمت ایران باستان بود به آیین فاطمی نیز گرویده و در بین خرد و وحی سرگردان مانده بود.آیین و دانش ایران باستان بر انسان و خرد استوار بود و آیین سامی بر وحی.
ناصر خسرو ستایشگر بزرگ طبیعت نیز هست. در وصف بهار از قصاید عالی اوست:
آمد بهار و نوبت سرما، شد
وین سالخورده گیتی برنا شد
آب چو نیل برکه اش میگون شد
صحرای سیمگونش خضرا شد...
● آثار ناصر خسرو
((پس از آن جا به جوزجان شدم و قریب یک ماه ببودم و شراب پیوسته خوردمی. شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفت: "چند خواهی از این شراب که خرد از مردم زائل کند، اگر به هوش باشی بهتر". من جواب گفتم که "اندوه دنیا کم کند." جواب داد که "بی خردی و بی هوشی راحتی نباشد... بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را بیافزاید." گفتم که "من این را از کجا آرم؟" گفت: "جوینده یابنده باشد. ))
یکی از با ارج ترین کارهای وی سفرنامه است:
سفرنامه، شرح سفر ناصرخسرو است که در آن با برادرش و غلامی هندو از بیش از صد شهر عبور می کند واز شرایط و اوضاع و احوال سفر یادداشت هایی برمی دارد. علت سفر نیز خوابی است که وی در سن چهل و دو سالگی می بیند و تصمیم می گیرد از شغل دبیری در دستگاه سلجوقیان استعفا دهد و به حج برود.
سفرنامه یک اثر تبلیغی و ترویجی است که مخاطب آن مردم معمولی هستند. این کتاب بسیار روان نوشته شده و ناصرخسرو سعی کرده چیزهایی را که دیده است به طور خلاصه گزارش دهد. در این سفر ناصرخسرو از مرو به سرخس رفته و سپس از نیشابور، بسطام، سمنان، ری، قزوین، خرزویل، خندان، شمیران، سراب، سعیدآباد، تبریز، مرند، خوی (در ایران)، برکرای، وان، وسطان، اخلاط، بتلیس، ارزن، میافارقین، آمد (دیار بکر)، حران، قرول، سروج (در ترکیه)، منبج، حلب، جند قنسرین، سرمین، معره النعمان، کویمات، حما ، عرقه، طرابلس، قلمون، طرابرزن، جبیل، بیروت، صیدا، صور (در سوریه)، عکا، طبریه، حیفا، قیساریه، رمله، بیت المقدس (در فلسطین آن زمان) دیدن می کند که تا این جا یک سال از آغاز سفر او می گذرد. ناصرخسرو پس از رسیدن به بیت المقدس، ۳۴ روز در آن جا می ماند و توصیف جالبی از بیمارستان این شهر، مسجد صخره و مسجد اقصا به دست می دهد. سپس به بیت اللحم، حبرون (در فلسطین)، عرعر، وادی القرای، مدینه و مکه رفته و حج می گزارد. سپس به بیت المقدس رفته و از آنجا به قاهره می رود.
در مدت سه سالی که ناصرخسرو در قاهره بوده است برای بار دوم و سوم و چهارم با کشتی به حج می رود. در سفر چهارم ناصرخسرو پنج ماه و ۱۹ روز در مکه می ماند سپس تصمیم می گیرد به بلخ بر گردد، اما این بار از مسیر پیشین، باز نمی گردد. زیرا او اکنون یک مبلغ جدی مذهب اسماعیلی شده بود و خطر آن می رفت که به جرم قرمطی بودن جان خود را از دست بدهد.
او مسیر دیگری را انتخاب می کند که در قلمرو سلجوقیان نیست. این مسیر از طریق طائف، فلج، یمامه، لحساء (الاحساء)، بصره، آبادان، مهروبان، ارجان (نزدیک بهبهان)، لوردغان، خان لنجان، اصفهان، نایین، طبس، تون، قائن، سرخس، مروالرود، سمنگان به بلخ منتهی می شود. سفر او شش سال و هفت ماه و بیست و دو روز طول می کشد و با حساب مسیرهای فرعی سه هزار فرسنگ می شود.
در لحسا شرح بسیار با ارزشی از نخستین دولت سوسیالیستی و جمهوری لاییک این سرزمین که به دست قرمطیان ایرانی ادراه می شد می آورد.
هنگامی که ناصرخسرو به راه می افتد هنوز به مذهب شیعه اسماعیلی نگرویده بود، اگرچه ممکن است تمایلاتی به آن داشته است اما پس از بازگشت از حج یک مبلغ رسمی مذهب اسماعیلیه می شود. ناصرخسرو مدتی در بلخ می ماند و به تبلیغ مذهب اسماعیلیه می پردازد، اما به علت این که سلجوقیان سنی بوده اند با او مخالفت کرده و در صدد آزار وی برمی آیند و او مجبور می شود آن جا را ترک کرده و به دره یمگان در کوه های بدخشان روی آورد و در پناه امیری بقیه زندگی خود را دور از شهر و دیار و در غربت بگذراند. ناصرخسرو اولین کسی است که سفرنامه حج نوشته است.
مارکوپولوی مشهور ۲۲۴ سال پس از ناصرخسرو سفرنامه خود را نوشته و به هیچ وجه دقت ناصرخسرو را ندارد . ناصرخسرو در کتاب سفرنامه ، اطلاعات گرانبهایی در مورد دنیای اسلامی نیمه اول قرن پنجم هجری می دهد، زیرا او از مهمترین مراکز علمی و دینی آن زمان بازدید کرده است.
وی در سفرنامه در مورد فاصله شهرها، وضع شهرها، نوع لباس و خوراک مردم، واحد پول، وضعیت حکومت ها، مردم سرشناس و مشهور، ساختمان ها، آداب و رسوم مردم، صنایع و کشاورزی، وضع آبیاری و باغ ها، نوع خرید و فروش و واحد پول شهرها، معتقدات دینی و سیاسی، عادات و رسوم اجتماعی مردم مناطق مختلف، حوادث و وقایع تاریخی، وضع امنیت و آبادی شهرها و راه ها و جمعیت شهرها، اطلاعات گرانبهایی می دهد و همانند یک پژوهشگر امروزین اندازه می گیرد و آمار می دهد. انبوه اطلاعات، آمار و ارقامی که در سفرنامه است اطلاعات گرانبهایی در زمینه ادبیات، جامعه شناسی، زبان شناسی، جغرافیا و تاریخ دوران او در اختیار ما می گذارد. ناصرخسرو مشاهده گر دقیق و دانشمندی جدی است.
زبان سفرنامه نیز زبان روان و ساده و پاکیزه ای است. ناصرخسرو تا آنجا که می تواند فارسی می نویسد و دستور زبان پارسی را به کار می گیرد و واژه های فارسی بیشماری را به کار می گیرد که زبان فارسی امروزین مدیون اوست. سفرنامه نتیجه یادداشت های روزانه ناصرخسرو است.
ناصروخسرو به عنوان شخصی خردگرا و مشاهده گر دقیق، بارها در متن کتاب وقتی از زبان دیگران چیزهای عجیب و غیرعقلانی را تکرار می کند که خود آنها را باور ندارد می گوید: «العهده علی الراوی» (صفحه ۳۰ سفرنامه) «و بعضی که شنیدم و نوشتم عهده آن بر من نیست.» (صفحه ۹۳ سفرنامه) . در پایان کتاب می نویسد: «این سرگذشت آنچه دیده بودم به راستی شرح دادم و بعضی که به روایت ها شنیدم، اگر در آنجا خلافی باشد، خوانندگان از این ضعیف ندانند و مواخذت و نکوهش نکنند.» این عالی ترین جنبه فکری یک فرد دانشورز را نشان می دهد.
در مصر سه سال به سر برد و به مذهب اسماعیلی گروید و به خدمت خلیفه فاطمی المستنصربالله ابوتمیم معد بن علی (۴۲۷ -۴۸۷) رسید.
ناصر خسرو از درجات هفتگانه اسماعیلیان، درجات مستجیب، مأذون وداعی را پیمود و به درجه حجتی رسید و از سوی امام فاطمی اداره قسمت خراسان (یا "جزیره خراسان" در تقسیمات اسماعیلیان) بدو واگذار شد.
نمونه ای از متن سفرنامه: دوازدهم محرم سنه ثمان و ثلثین و اربعمائه از قزوین برفتم به راه بیل و قبان که روستاق قزوین است . و از آن جابه دیهی که خرزویل خوانند . من و برادرم وغلامکی هندو که با ما بود زادی اندک داشتیم . برادرم به دیه رفت تا چیزی از بقال بخرد ، یکی گفت که چه می خواهی بقال منم . گفتم هرچه باشد ما را شاید که غریبیم و برگذر .
گفت هیچ چیز ندارم. بعد از آن هر کجا کسی از این نوع سخن گفتی ، گفتمی بقال خرزویل است . چون از آن جا برفتم نشیبی قوی بود چون سه فرسنگ برفتم دیهی از حساب طارم بود برزالحیر می گفتند . گرمسیر و درختان بسیار از انار و انجیر بود و بیش تر خودروی بود .
و از آن جا برفتم رودی بود که آن را شاه رود می گفتند . بر کنار دیهی بود که خندان می گفتند و باج می ستاندند از جهت امیر امیران و او از ملوک دیلمیان بود و چون آن رود از این دیه بگذرد به رودی دیگر پیوندد که آن را سپید رود گویند و چون هردو رود به هم پیوندند به دره ای فرود رود که مشرق است از کوه گیلان و آن آب به گیلان می گذرد و به دریای آبسکون رود و گویند که هزار و چهارصد رودخانه در دریای آبسکون ریزد ، و گفتند یکهزار و دویست فرسنگ دور است ، و در میان دریا جزایر است و مردم بسیار و من این حکایت را از مردم شنیدم .
ناصرخسرو شعرهای خود را در قالب قصیده گفته و از غزل گریزان است. او بارها از غزل‌سرایان روزگار خود انتقاد کرده است. او می خواهد تا با شعر مردمان را روشن سازد و در همه جا از خرد و دانش ستایش کرده و از تقلید و تعصب دور داشته است.
او به همان اندازه که ستایش امیران و فرمان‌روایان را نادرست می‌داند، غزل‌سرایی برای معشوقان و دلبران را نیز بیهوده می‌داند. بی‌‌گمان او شیفته‌ی خردورزی است و شعری را می‌پسندد که شنونده را به فکر کردن وادارد. از این روست که چنین می‌گوید:
اگر شاعری را تو پیشه گرفتی
یکی نیز بگرفت خنیاگری را
تو برپایی آن‌جا که مطرب نشیند
سزد گر ببری زبان جری را
صفت چند گویی به شمشاد و لاله
رخ چون مه و زلفک عنبری را
به علم و به گوهر کنی مدحت آن را
که مایه‌ست مر جهل و بد گوهری را
به نظم اندر آری دروغی طمع را
دروغست سرمایه مر کافری را
پسنده‌ست با زهد عمار و بوذر
کند مدح محمود مر عنصری را
من آنم که در پای خوکان نریزم
مر این قیمتی در لفظ دری را
دانشمند فرهیخته ی آن روزگار در زندگی خویش از فراز و نشیب بسیار گذشت:
▪ دوران جوانی تا آستان چهل سالگی را در دربار گذرانید و از کتابخانه ها ی درباری بهر ه ها برد و کوشید تا با پند و حکمت، دولت ها را به سوی آزادی و ارج انسان راهنمایی کند.
▪ در چهل سالگی از درباریان نومید شد و گریخت و به حج رفت و دست به دامن فقها شد تا تغییری در این زندگی ایجاد کند. پس از دیدارها و مطالعه ی آثار دینی بزرگترین ادیان، از آنان نیز دل برید.
▪ به هنگام سفر به مصر و گردیدن جهان دل به مردمان محروم بست و آیین اسماعیلی را راهی برای نجات مردم انگاشت و به مبارزه در این راه پرداخت.
▪ پس از بازگشت به خراسان و هجوم ملایان و فقها از یک سو و از سوی دیگر حاکمان و مردمان بی سواد و غوغاییان به یمگان تبعید شد.
▪ دستاوردبیست و پنج سال تبعید این آواره ی یمگانی، بهترین اشعار و نوشته های اوست که راه نجات مردمان را در دانش و تجربه و مهر و مدارا یافته است. از کتاب زادالمسافرین که در یمگان نوشته شده بر می اید که در این زمان گرچه در مسایلی چون جبر و اختیار، وی عقل و اختیار انسانی را برگزیده است؛ اما آیین و شیوه ی خود را راه نجات می داند. به روی اما انتخاب اختیار و خردورزی و داد خواهی وی در خور توجه بسیار و دستاورد بزرگی در تاریخ اندیشه ی ایرانی است:
از جان و تنت ناید،الا که همه خیر
چون عقل بود بر تن و بر جان تو سالار
هر که جان خفته را از خواب جهل آوا کند
خویشتن را گرچه دون است ای پسر والا کند
خوب یکی نکته یادم است ز استاد
گفت: نگشت آفریده چیز،به از داد
ناصرخسرو دارای نوشته های بسیار بوده است، چنانچه خود درین باره گوید:
منگر بدین ضعیف تنم زانکه در سخن / زین چرخ پرستاره فزونست اثر مرا
● آثار ناصرخسرو عبارت اند از:
▪ دیوان اشعار فارسی
▪ دیوان اشعار عربی (که متاسفانه در دست نیست). خود درباره دو دیوان فارسی و تازی چنین گوید:
بخوان هر دو دیوان من تا ببینی / یکی گشته باعنصری، بحتری
یا:
این فخر بس مرا که به هر دو زبان / حکمت همی مرتب و دیوان کنم
▪ جامع الحکمتین - رساله ایست به فارسی، در بیان عقاید اسماعیلیان.
▪ خوان الاخوان - به نثر در اخلاق و حکمت .
▪ بستان‌العقول و دلیل المتحرین که از آنها اثری در دست نیست.
▪ زادالمسافرین - کتابی در بیان حکمت به نثر.
▪ گشایش و رهایش - رساله‌ای است به نثر روان فارسی، شامل سی پرسش و پاسخ آنها.
▪ وجه دین - رساله ایست به نثر در مسائل کلامی و باطن و عبادات و احکام شریعت.
▪ سفرنامه - این کتاب مشتمل بر مشاهدات سفر هفت ساله ایشان بوده و یکی از منابع مهم جغرافیای تاریخی به حساب می‌آید.
▪ سعادت‌نامه - رساله ایست منظوم شامل سیصد بیت.
▪ روشنایی‌نامه - این رساله نیز به نظم فارسی است.
به غیراز کتابها و رساله‌های فوق کتابها و رساله‌های دیگری نیز به حکیم ناصرخصرو نسبت داده شده‌اند که بسیاری از خاورشناسان که راجع به احوال و آثار وی پژوهش کرده‌اند در وجود آنها تردید دارند. نام این کتابها و رسالات عبارت است از: اکسیر اعظم، در منطق و فلسفه و قانون اعظم؛ در علوم عجیبه - المستوفی؛ در فقه - دستور اعظم - تفسیر قرآن - رساله در علم یونان - کتابی در سحریات - کنزالحقایق - رساله‌ای موسوم به سرگذشت یا سفرنامه شرق و رساله‌ای موسوم به سرالاسرار.


موضوعات مرتبط: ناصر خسرو ، ،
برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:, ] [ 11:21 ] [ هادی قادری ]

•  بیوگرافی مرحوم پروفسور محمود حسابی


زنده ياد دكتر محمود حسابي(1371 – 1281) فيزيكدان ايراني، در تهران زاده شد . پدر و مادرش از مردم تفرش بودند. خانوادهء او به كارهاي دولتي و سياسي اشتغال داشتند و آثار خدمات آباداني مانند قنات و مسجد از جد ايشان در تهران موجود است. محمود چهار ساله بود...

زنده ياد دكتر محمود حسابي(1371 – 1281) فيزيكدان ايراني، در تهران زاده شد . پدر و مادرش از مردم تفرش بودند. خانوادهء او به كارهاي دولتي و سياسي اشتغال داشتند و آثار خدمات آباداني مانند قنات و مسجد از جد ايشان در تهران موجود است.
محمود چهار ساله بود كه پدربزرگش سفير ايران در عراق شد و همراه خانواده اش به بغداد رفت. پس از دو سال توقف در آن شهر با خانواده به دمشق رفتند و سال بعد به بيروت منتقل شدند. تحصيلات ابتدايي را در هفت سالگي در مدرسه فرانسوي بيروت آغاز كرد و در آن جا با زبان فرانسه آشنا شد. تحصيلات متوسطه خود را در كالج امريكايي بيروت گذراند و در سال 1299 شمسي ايسانس ادبيات و علوم خود را از دانشگاه امريكايي بيروت گرفت. در 19 سالگي درجه*ي مهندسي راه و ساختمان را از دانشكده*ي مهندسي بيروت دريافت كرد و بخشي از برنامه آموزشي پزشكي دانشگاه بيروت را نيز گذراند.
در 1303 پس از اخذ دانشنامه*هاي ستاره*شناسي و نجوم و زيست*شناسي از دانشگاه امريكايي بيروت عازم فرانسه شد. در سال 1304 درجه*ي مهندسي برق را از دانشكده*ي برق ( اكول سوپريور دو الكتريسيته) و در 1305 مدرك تحصيلات معدن مدرسه*ي عالي معدن پاريس را دريافت كرد. تحصيلات رسمي دكتر حسابي در سال 1306 با اخذ درجه*ي دكتراي فيزيك از دانشگاه سوربن فرانسه خاتمه يافت.
او در مدت تحصيل خود زبان هاي عربي، انگليسي، فرانسه و آلماني را آموخته بود به طوري كه مي توانست از نوشته هاي علمي و فني آن*ها به خوبي استفاده كند . در ضمن تحصيل رسمي در چند رشته ورزشي از جمله شنا موفقيت*هايي كسب كرد.
بازگشت به ايران
دكتر حسابي در سال 1306 به ايران بازگشت و در وزارت فوايد عامه (وزارت راه و ترابري) به عنوان مهندس راه*سازي به استخدام دولت درآمد. يك سال بعد مدرسه*ي مهندسي وزارت به كوشش او تأسيس شد و بخشي از تدوين نظام*نامه آن را خود به عهده گرفت. در همين سال نقشه*ي ساختماني راه ساحلي سراسري ميان بندرهاي خليج فارس، از بوشهر تا بندر لنگه را تهيه كرد.
در سال 1307 به سبب افزايش مدرسه*هاي متوسطه و احتياج به معلم براي تدريس در آن*ها ، دارالمعلمين عالي را تأسيس شد . دكتر حسابي در قسمت علمي اين مؤسسه در رشته*ي فيزيك و شيمي به تدريس فيزيك پرداخت. دارالمعلمين عالي در سال 1321 به دانش*سرا تغيير نام يافت و دكتر حسابي همچنان به تدريس در آن مؤسسه تربيتي مشغول بود.
در سال 1313 دانشگاه تهران را با همكاري جمعي از فرهنگ*پروران تأسيس كرد و دانشكده فني را بنيان نهاد و مدت دو سال رياست دانشكده*ي فني و تدريس در آن را برعهده داشت. پس از مدتي دانشكده علوم دانشگاه تهران را بنيان نهاد. رياست اين دانشكده از 1321 تا 1327 و از 1330 تا 1336 به عهده ايشان بود. از آغاز كار دانشكده علوم تدريس بعضي از درس*هاي فيزيك را عهده*دار بود تا آن كه شاگرداني كه خود تربيت كرده بود به مقام استادي رسيدند و ايشان فقط به تدريس اپتيك پرداختند.
آثار و خدمات
دكتر حسابي كه در يك خانواده با فرهنگ ايراني و مسلمان تربيت شده بود، با فرهنگ مغرب زمين نيز آشنا شد و توانست با شايستگي از امكانات موجود استفاده كند و خود را پرورش دهد و آن گاه توانايي*هاي خود را در جهت سازندگي به كار گيرد. آثار و خدمات دكتر حسابي در عمر طولاني و مؤثرشان عبارت از تربيت مستقيم چند هزار مهندس، استاد و دبير فيزيك، پايه*گذاري چند نهاد علمي و فني، تأليف و انتشار چندين كتاب و مقاله*ي علمي.
سراسر زندگي دكتر محمود حسابي در جريان آموزش و پرورش كشور بود. او بيش از شصت سال به آموزش فيزيك اشتغال داشت. نكته*سنجي ، واقع*نگري ، ژرف*نگري علمي و تعمق و تفكر علمي را در جامعه علمي ما پايه*گذاري كرد. او به كار معلمي خود عشق مي ورزيد و هيچ گاه از جستجو و كاوش باز نمي ايستاد. دكتر حسابي در كلاس*هاي خود فقط مفاهيم علمي را انتقال نمي*داد بلكه كوشش مي*كرد كه در دانشجويان عشق و علاقه به علم*آموزي و كاوشگري به وجود آيد و مهارت*هاي لازم را كسب نمايند.
در سال 1366 در كنگره*ي شصت سال فيزيك كه به مناسبت بزرگداشت استاد برپا شد از خدمات ايشان به عنوان پدر فيزيك ايران قدرداني شد. از كارهاي مهم او، نخستين نقشه*برداري از راه ساحلي سراسري بندر*هاي ميان خليج فارس، نخستين راه تهران به شمشك، ساختن نخستين راديو در كشور، بنيانگذاري مؤسسه*ي ژئوفيزيك، تأسيس سازمان انرژي اتمي، ايجاد نخستين دستگاه هواشناسي، پايه*گذاري انجمن موسيقي ايران، عضويت در تأسيس فرهنگستان زبان ايران،* تدوين قانون تأسيس دانشگاه، تشكيل مؤسسه استاندارد، پايه*گذاري نخستين مدرسه*ي عشاير در ايران در لرستان، پايه گذاري مرکز مخابرات اسد آباد، تاسيس نخستين مرکز مدرن تعقيب ماهواره در شيراز، نصب و راه اندازي نخستين دستگاه راديولوژي در ايران، تاسيس نخستين بيمارستان خصوصي در تهران به نام بيمارستان گوهرشاد، تاسيس مرکز عدسي سازي در دانشكده علوم تهران و ايجاد نخستين رصدخانه*ي جديد در ايران از كارهاي اوست.
دكتر حسابي در سال 1310 انجمن فيزيك ايران را تشكيل داد و از همان زمان به عضويت انجمن فيزيك اروپا، امريكا فرانسه و آكادمي علوم نيويورك درآمد. در سال 1314 عضو پيوسته*ي فرهنگستان ايران شد. در 1313 عضو شوراي دانشگاه بود. علاوه بر اين عضو شوراي عالي فرهنگ، عضو انجمن اصطلاحات علمي، رئيس پژوهش* فضاي ايران در هنگام تشكيل آن و رئيس انجمن ژئوفيزيك ايران به هنگام تشكيل آن بود. در بسياري از كنفرانس*هاي علمي شركت داشت و با بسياري از نامداران جهان علم در ارتباط بود.
فعاليت*هاي سياسي
دكتر حسابي علاوه بر فعاليت*هاي علمي و كارهاي تحقيقاتي در امور سياسي و اداري و قانونگذاري كشور نير مؤثر بود. ايشان عضو هيأتي بود كه از شركت نفت انگليس خلع يد كرد و نخستين رئيس هيأت مديره و مدير عامل شركت ملي نفت ايران شد. در سال 1330 به وزارت فرهنگ ايران در دولت مصدق منصوب شد. پس از آن به مجلس سنا راه يافت و تا سال 1342 در اين سمت باقي ماند. او با طرح قرار داد ننگين کنسرسيوم و کاپيتولاسيون و نيز با عضويت دولت ايران در قرارداد سنتو در مجلس مخالفت كرد.
نگارش و پژوهش
نوشته هاي دكتر حسابي شامل 21 كتاب ، رساله و مقاله است. اين نوشته*ها در سه زمينه*ي فيزيك، زبان فارسي و پژوهش*هاي فرهنگي است. در موضوع فيزيك ، علاوه بر رساله*ي دكتري درباره*ي حساسيت سلول*هاي فوتوالكتريك (1927 ) شش جلد كتاب و شش مقاله منتشر كرده*اند.
عنوان كتاب*ها*ي فيزيك عبارتند از:
1. كتاب فيزيك دوره اول متوسطه 1318
2. كتاب ديدگاني فيزيك دانشگاه تهران 1340
3. نگره كاهنربايي 1345
4. فيزيك حالت جامد 1348
5. ديدگاني كوانتيك 1358
6. الكتروديناميك (1945) Essaid Interpretation des Ondes de Broylie
عنوان مقاله*هاي فيزيك عبارتند از:
1. تفسير امواج دو بر در شش رساله با عنوان A Strain Theory of Matter ، دانشگاه تهران 946 .
2. درباره*ي ماهيت ماده.
3. مقاله*اي درباره*ي پيشنهاد تفسير قانون جاذبه*ي عمومي نيوتون و قانون ميدان الكتريكي ماكسول چاپ شده در گزارش ذرات اصلي در دانشگاه كمبريج انگليس 1946 .
4. مقاله*اي درباره*ي ذرات پيوسته Continuous چاپ شده به وسيله**ي آكادمي علوم امريكا 1947 .
5. مقاله*اي درباره*ي مدل بي*نهايت گسترده در نشريه*ي فيزيك فرانسه.
6. رساله*اي درباره*ي نظريه ذره*هاي بي*نهايت گسترده دانشگاه تهران 1977 .
مهم*ترين دستاورد علمي
كتاب*هايي كه دكتر حسابي تأليف كرده*اند، داراي آخرين آگاهي*هاي علمي به دست آمده تا زمان تأليف هر كتاب است. از نظر نويسنده مهم*ترين كاري كه در طول عمرش انجام داده است كاربر نظريه*ي بي*نهايت گسترده بودن ذرات است. خلاصه اين نظريه آن است كه هر ذره بيشتر در يك نقطه متراكم است، ولي مقدار اندكي از آن در تمام فضا گسترده است .
خدمات فرهنگي
پژوهش*هاي فرهنگي استاد شامل رساله*ي راه ما ( 1935 )، كتاب نام*هاي ايراني(1319) و رساله*اي درباره*ي فيزيك جديد و فلسفه*ي ايران باستان است. در زمينه*ي زبان،*كتاب*هاي وندها و گهواره*هاي فارسي (1368)، فرهنگ حسابي 372 ، رساله*ي توانايي زبان فارسي (1350) از آثار ماندني در فرهنگ فارسي هستند. دكتر حسابي در كتاب وندها و گهواره*هاي فارسي مي نويسد: "زبان فارسي يكي از زبان*هاي هند و اروپايي است. اين زبان*ها داراي ريشه*هاي مشتركي هستند و از هندوستان و ايران و كشورهاي اروپا تا جزيره*ي ايسلند گسترش دارند. اين زبان*ها از نوع زبان*هاي تحليلي و دپسا مي*باشند( Analytic and Agglutmating ). در ساختمان اين زبان*ها دو جزء وجود دارد. يكي ريشه*ها و ديگري وندها. ريشه*ها شامل فصل و اسم و صفت*اند و وندها شامل پيشوند و پسوند. از تركيب اين دو جزء واژه ها ساخته مي شوند. مثلأ واژه (پيشرفت) از دوسيدن ( الساق) ريشه (رفتن) به پيشوند (پيش ) ساخته شده است و واژه ( گفتار ) از ريشه گفتن و پسوند ( آر) ساخته شده است." شماره واژه*هايي كه با چند ريشه و پسوند و چند پيشوند مي توان ساخت بسيار زياد است. با 1500 ريشه و 150 پسوند مي شود 225000= 150×*1500 واژه ساخت . با تركيب اين 225000 واژه با 200 پسوند مي شود 45000000= 200× 225000 (چهل و پنج ميليون) واژه ديگر ساخت. در فارسي تركيب هاي فراوان ديگري هم هست كه به اين شماره افزوده مي شود. مانند تركيب اسم با صفت چون ( روش اول ) و پيوند اسم با اسم چون ( خردپيشه ) و فعل با صفت چون و فعل با فعل چون


موضوعات مرتبط: بیوگرافی مرحوم پروفسور محمود حسابی ، ،
برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:, ] [ 1:31 ] [ هادی قادری ]

سخنان بزرگان ، جملات حکیمانه و پند های زیبا


اگر مردم را به حال خود گذاشتی، تو را به حال خودت خواهند گذاشت. توماس مان



میدان پیمان های گسسته ، همچون مردابی دهشتناک است که باید از آن گریخت . ارد بزرگ



تنها علاج‌ عشق‌، ازدواج‌ است‌. بوخوالد



انسان همان چیزی است که باور دارد . آنتوان چخوف



هیچ آغازی را مزاری نیست چرا که همواره در حال دگرگونی و رشد است . ارد بزرگ



از کدامین ستاره بر زمین افتادیم تا در اینجا یکدیگر را ملاقات کنیم.؟ . فردریش نیچه



گرز برزگ زندگی ممکن است سرم را بشکند اما گردنم را خرد نمی کند. مثل چینی



تنها آشیانه خرد ، راستی و درستی ست . ارد بزرگ



کسی که حرف می زند می کارد و آنکه گوش می دهد درو می کند. مثل آرژانتینی



کسی که خوب فکر می کند لازم نیست زیاد فکر کند. آلمانی



یک آموزگار خام می تواند  شاگردان خویش را برای همه زندگی سرگردان کند . ارد بزرگ



تنبلی، آدمی را خیالپرست بار می آورد. پوسه نه



زمان برای هیچ کس نه متوقف می شود نه بر می گردد ونه اضافه می شود . شیللر



راه های آینده ابتدا در اندیشه خردمندان رسم می گردد سپس مردم با کوششی بسیار آن راه ها را خواهند ساخت. ارد بزرگ



اگر می خواهی خوب باشی باید اول معتقد باشی که بد هستی . اپیکتوس



وجود موانع ، تنهابه این معنی است که باید عزم خود را برای رسیدن به هدفهای ارزشمند، جزمتر کنید . آنتونی رابینز



هرگز درباره چیزی نگو آن را از دست داده ام ، بلکه فقط بگو آن را پس داده ام . اپیکتوس



فریادرس پاکزاد است ، او گوشش پیشتر تیز شده و آماده کمک رسانی ست . ارد بزرگ



کسی که به پشتکار خود اعتماد دارد، ارزشی برای شانس قائل نیست. ژاپنی



من آینده را دوست دارم چون بقیه عمرم را باید درآن بگذرانم. کترینگ



پیوند ما تنها با زندگان نیست همه ما پیوندی ابدی با نیاکان و اسطوره های سرزمین خویش داریم . ارد بزرگ



اگر از کسی متنفری از قسمتی از خودت در او متنفری، چیزی که از ما نیست نمی‌تواند افکار ما را مغشوش کند . هرمان هسه



چشم دیگران چشمی است که ما را ورشکست میکند اگر همه بغیر از خودم کور بودند , من نه به خانه باشکوه احتیاج داشتم نه به مبل عالی . بنیامین فرانکلین



آزادی در بی آرزوئی است. بودا



در عالم دو چیز از همه زیباتر است : آسمانی پرستاره و وجدانی آسوده. کانت



بزرگترین فر و داشته بی باکان روزگار ، دلهایست که به آنها امید بسته اند . ارد بزرگ



اگر پرسند کیستی باید هنرهای خویش را بشماری . بزرگمهر



هیچ کس به اندازه ابلهی که زبانش را نگه می دارد به یک مرد عاقل شباهت ندارد. سنت فرانسیس



طبیعت زیبا آدمیان را در گذر زندگی همواره شاداب و جوان نگاه می دارد . ارد بزرگ



تپه ای وجود ندارد که سراشیبی نداشته باشد. مثل اسکاتلندی



کسی که شهامت قبول خطر نداشته باشد در زندگی به مقصود نخواهد رسید. محمدعلی کلی



خود را می توان نابود ساخت ! نخست با گردن نهادن بر پیشگاه ناداوری فرمانروایان و دیگر تن دادن به رسوایی و بدنامی . ارد بزرگ



تنها کسانی تحقیر می شوند که بگذارند تحقیرشان کنند. الکس هیل



هر ملتی دو نوع دشمن خونی دارد . دسته ای که به قانون پشت پا می زنند و دسته دیگر کسانی که با دقت بیش از حد آن را اجرا می کنند . آلفرد کاپو



آنکه خودخواه است توان ستایشگری و مهرورزی ندارد او بسیار تنهاست . ارد بزرگ



اختلاف طبقاتی از ضروریات جامعه است چون عامل اشتیاق به پرورش حالت های والاتر کمیاب تر دورتر و عامل چیرگی بر نفس می شود . فردریش نیچه



بهترین راه برای اثبات صفای ذهنی ما نشان دادن خطاهای ان است . نهر آبی که ناپاکیهای بستر خود را نمایش می دهد به ما می فهماند آب پاک و صاف است . پوپ



نامداران ماندگار آنانی اند که سرشتی نیکو و دلی سرشار از مهر دارند . ارد بزرگ



من واقعاً فرمول دقیقی برای موفقیت نمی شناسم ولی فرمول شکست را به خوبی می دانم سعی کنید همه را راضی نگه دارید. بیل کازبی



یکی از مهمترین راههای خوشبختی، حقیر شمردن مرگ است. لوبون



بزرگداشت در هر کجا می تواند باشد از خانه تا مدرسه و از روستا تا شهر . ارد بزرگ



جامعه فرزانگی و سعادت می یابد که خو اندن، کار روزانه اش می باشد. سقراط



اگر می خواهی بنده کسی نباشی، بنده هیچ چیز نشو. ژاک دوال



کوهستان را بنگر ، به تو می گوید نوک بلند و خیره ساز آن ، از پس دامنه ایی گسترده ، آسمان را به زانو درآورده است . ارد بزرگ



از خصوصیات زمان ما این است که متأسفانه فقط افراد پست و پلید ، صاحب اراده و پشتکار می باشند . آلفرد کاپو



بر روی زمین چیزی بزرگتر از انسان نیست و در انسان چیزی بزرگتر از فکر او. همیلتون



نکات سخت هم اساسی ساده دارند . ارد بزرگ



دانش به تنهائی یک قدرت است. فرانسیس بیکن



دوست بدارید کسانی را که به شما پند می دهند نه مردمی که شما را ستایش می کنند. دور وبل



اگر هنجار ها و کارآگان سست باشند همان بهتر که باژ را بدهی . ارد بزرگ



شاد ماندن به هنگامی که انسان درگیر و دار کارهای ملال آور و پرمسئولیت است، هنر کوچکی نیست. نیچه



اگر نمی خواهی در حق تو داوری شود درباره دیگران داوری نکن . ابراهام لینکلن



سخت ترین کارها ، یافتن رایزن است چرا که رایزنهای بزرگ دور از دیدگان مردم ، در اندیشه های دور در حال پروازند . ارد بزرگ



از تمام صفاتی که برای پرورش جان و جسم شما سودمند است هیچ یک به سودمندی تصمیم و اراده نیست . پوشه



اگر دانش ما این همه به بی طرف بودن خود می نازد، از آن روست که جز کنجکاوی ناسالمِ ناتوانان چیز دیگری ندارد . فردریش نیچه



همسران ، اگر رازهای زندگی خویش را بیرون نبرند خیلی کمتر به غم جدایی گرفتار آیند . ارد بزرگ



هر جدایی یک نوع مرگ است و هر ملاقات یک نوع رستاخیز . شوپنهاور



مرد بزرگ تنها به خود متکی است و جز از خود از هیچکس چیزی طلب نمی کند ولی مردان کوچک از دیگران توقع دارند . پاتریک هانری



آدمها میوه های درختانی هستند که ریشه ای از دیرینه دارند . ارد بزرگ



مصمم شوید که کارى باید صورت گیرد، سپس راه انجام آن را خواهید یافت . آبراهام لینکلن



می توان حقیقتی را دوست نداشت، اما نمی توان منکر آن شد. روسو



گردن فرازان به خرد روی آوردند و گردن کشان به نابخردی . ارد بزرگ



دانستن کافی نیست، باید به دانسته خود عمل کنید. ناپلئون هیل



هر اقدامی اگر بزرگ باشد، ابتدا محال به نظر می رسد. کارلایل



برای رسیدن به بلندای بخشندگی باید از آز وجود خویش بگذری . ارد بزرگ



به انسان تندرستی و ثروت بدهید ، او هر دو را در جستحوی سعادت از دست خواهد داد . پوشه



اگر انتظار و توقع نداشته باشی همه دوست تو اند . رابیندرانات تاگور



بخاطر داشته باشید که حواس خود را به هر چه متوجه کنیم همان را به دست می آوریم . آنتونی رابینز



آدمی ساخته افکار خویش است، فردا همان خواهد شد که امروز می اندیشیده است. موریس مترلینگ



روزهای سخت گامهای آینده ما را استوارتر و تندتر می کند . ارد بزرگ



لبخند زن دردو موقع آسمانی و فرشته مانند است : یکی هنگامی که برای اولین بار با لبخند به معشوق می گوید دوستت دارم ودیگر هنگامی که برای اولین بار به روی نوزادش لبخند می زند . ویکتور هوگو



بهترین و حقیقی ترین دوستانم از تهی دستانند . توانگران از دوستی چیزی نمی دانند . موزارت



به توانائی خود ایمان داشتن نیمی از کامیابی است. روسو



اگر خرسند و رضا باشی زندگی به دلخواه می سپاری . بزرگمهر



باران مهر آسمان است نه بغض آن ، همانند آدمیان مهرورزی که می بارند و کینه توزانی که خشک و بی نشانند . ارد بزرگ



آنکس که زورمند و قوی است ، می تواند با مشت توانای خود دهان ضعیفی را در هم بشکند در حالیکه باید بداند که مشت درشت تری هم در آستین قویتری پنهان است . پوشه



به نظر من ما روزی خواهیم مرد که نخواهیم و نتوانیم از زیبایی لذت ببریم و در صدد نباشیم آن را دوست بداریم . آندره ژید



مردم آدمهای بردبار را با ادب می دانند حال آنکه بردباری سنجشی درست نیست ! باید ادب آدمها را در آزمون ها سنجید و نه در سکوتها ... ارد بزرگ



اگر ما (( بی دل و جان )) هستیم ؛ دست کم نسبت به زندگی چنین نیستیم ؛ بلکه ؛ اکنون با همهء انواع (( تمنیات )) روبروییم . با خشمی ریشخند آمیز در آنچه (( آرمانها )) می نامیمشان ؛ در حال غور و تامل هستیم. ما خویش را خوار می شماریم تنها از آن رو که لحظاتی وجود دارند که نمی توانیم آن انگیزش نامربوطی را که (( آرمانگرایی )) نام دارد ؛ مهار نماییم. تاثیر نازپروردگی بیش از اندازه ؛ نیرومند تر از خشم فرد بی دل و جان است . فردریش نیچه



دانایان با عمل زندگی می کنند , نه با اندیشه عمل . کارلوس کاستاندا



اندوخته ای با ارزشتر از تندرستی ، نمی شناسم . ارد بزرگ



تا زمانیکه امروز مبدل به فردا شود انسان‌ها از سعادتی که در این دم نهفته است غافل خواهند بود. ضرب‌المثل چینی



بهتر است ثروتمند زندگی کنیم تا اینکه ثروتمند بمیریم. جانسون



شغل تنها زمانی ارزش و اعتبار دارد که آزادانه پذیرفته شود . آلبرکامو



تا چیزی را نپذیریم نمی توانیم تغییرش دهیم . کارل یونگ



اگر می خواهی کسی را بزرگ کنی ، پیوسته از او به دشمنی یاد کن . ارد بزرگ



تنها زندگی ارزشمند است که صرف دیگران شود . آلبرت انیشتن



در دردها دوست را خبر نکردن خود یک عشق ورزیدن است. علی شریعتی



عشق نور است که هرچه را در مسیرش قرار بگیرد - از جمله قلب ها را - از خود روشن می سازد . باربارا دی آنجلیس



صاحب همت در پیچ و خم های زندگی هیچ گاه با یاس و درماندگی رو به رو نخواهد شد . ناپلئون



پیران جهان دیده برای گفتگو  با جوانان مانع تراشی نمی کنند . ارد بزرگ



وضع و حال مردمان تنگ فکر به وضع و حال بطریهای تنگ دهن می ماند ، هرچه کمتر در خود داشته باشند با سر و صدای بیشتری آن را به خارج می ریزند . پوپ



مردان موفق امروز ، کودکان جسور دیروز بوده اند. دسراییلی



تقریبآ همه مردم بخشی از عمرشان را ، در تلاش برای نشان دادن ویژگی هایی که ندارند ، تلف می کنند . سامول جانسون



ما ندرتاً درباره آنچه که داریم فکر می کنیم ، درحالیکه پیوسته در اندیشه چیزهایی هستیم که نداریم . شوپنهاور



بارزترین و گرامی ترین گرایش گاندی ، میهن پرستی او بود . ارد بزرگ



خدا به زمان احتیاج ندارد و هرگز دیر نمی کند . اسکاول شین



اگر شاه به تو مهربان باشد دلیر و گستاخ مشو ، از آنکه طبع شاه چون آتش است و دل شیر از آن می هراسد . بزرگمهر



از سفر کرده ، ارزش سرزمین مادری را بپرس . ارد بزرگ



آرزومند آن مباش که چیزی غیر از آنچه هستی باشی، بکوش که کمال آنچه هستی باشی . دی سلز



اگر به دنبال موفقیت نروید خودش به دنبال شما نخواهد آمد . مارو اکلینز



بزرگواری ، بی مهر و دوستی بدست نمی آید . ارد بزرگ



اگر ندانید که به کجا می روید , چگونه توقع دارید به آنجا برسید ؟ باسیل اس.والش



خشم با دیوانگی آغاز می شود و با پشیمانی پایان می پذیرد . فیثاغورث



آدمیانی که انتخابات نیک را بی ارزش می انگارند و آنانی که دانسته در بازی انتخابات نادرست رای می دهند هر دو به یک اندازه به سرزمین خویش پشت کرده اند . ارد بزرگ



وقتی هدفمان را از دست می دهیم مجبور هستیم سعی خود را چند برابر کنیم . مارک تواین



اگر انتظار و توقع نداشته باشی همه دوست تو اند . رابیندرانات تاگور



هیچ یک از تمایلات نفس انسانی خطرناکتر از تمایل به تنبلی نیست . اسمایلز



میرآب ، به اندازه دهد ، همه دشت سبز خواهد بود . ارد بزرگ



زیبایی ناپایدار و فضیلت جاودانه است . گوته



مراقب باشید چیزهایی را که دوست دارید بدست‌آورید وگرنه ناچار خواهید بود چیزهایی را که بدست آورده‌اید دوست داشته‌باشید. جرج برنارد شاو



فرمانروای بزرگ مردم خویش را در هیچ کجای دنیا از یاد نمی برد و همیشه پناه آنان است . ارد بزرگ


موضوعات مرتبط: سخنان بزرگان ، جملات حکیمانه و پند های زیبا ، ،
برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:, ] [ 1:25 ] [ هادی قادری ]

جملات و سخنان بزرگان جهان
 
ما در جوار یکدیگر زندگی می کنیم، پس اولین مقصود ما در زندگی این است که به یکدیگر محبت کنیم و اگر نمی توانیم دست کم دیگران را آزار ندهیم. دالایی لاما


خبرنگاری به دکتر شریعتی گفت :
استاد، سیگار نکشید طول زندگی آدم رو کوتاه می کنه ..
در جواب گفت: من به عرض زندگی فکر می کنم نه طول آن !!



 
اگر کسی را نداشتی که به او فکر کنی به اسمان بیندیش زیرا درآن کسی هست که به تو می اندیشد
گذشته دیگر وجود ندارد و آنچه در آینده ی نزدیک است خداست.

انسان کیست جز موجودی نگران،برخاسته از زمین وآرزومند اختران آسمان

همیشه خاک گلدونی باش که وقتی سرش به اسمون رسید یادش نره ریشه کجاست


در آسمان خویش جستجو گر ستاره ای بودیم بی پایان که تحقق بخشیم خواسته هایمین را و یافتیم آنچه را میخواستیم



کسی که بهشت را بر زمین نیافته است

آن را در آسمان نیز نخواهد یافت

خانه ی خدا نزدیک ماست

و تنها اثاث آن ، عشق است....
تو آسمان همیشه از یه ارتفاعی به بعد دیگه هیچ ابری وجود نداره، پس هر وقت آسمون دلت ابری شد با ابرها نجنگ، فقط اوج بگیر...



کاش آسمان حرف کویر را می فهمید و اشک خود را نثار گونه های خشک کویر میکرد، کاش دلها آنقدر خالص بود که دعاها قبل از پائین آمدن دستها مستجاب میشد، کاش مهتاب با کوچه های تاریک شب آشناتر بود، کاش بهار آنقدر مهربان بود که باغ را به دستان خزان نمی سپرد، کاش مرگ معنای عاطفه را می فهمید...


اسمان برای گرفتن ماه تله نمیگذارد این ازادی ماه است که او را پایبند میکند. (تاگور)


با سنگهایی که در سر راهت میگذارند هم میتوانی چیز قشنگ بسازی.(اریک کستنر نویسنده المانی)

خدا هیچ یک از اینها که می گویند نیست .او عاشق انسان نیست بلکه معشوق اوست .ساکنی است که جهان از او در حرکت است. (ارسطو)

هوش واستعداد خود را پرورش ده ولی نه ازراه مطالعه صرف بلکه به وسیله تفکر توام با عمل تمایل اکثر فضلا به مطالعه شبیه تلمبه است خالی بودن مغزها ی خودشان موجب می شود که افکارمردم دیگر را به سوی خود بکشند هر کس زیاد مطالعه کند بتدریج قدرت تفکر را از دست می دهد. (شوپنهاور)

كسی كه شاد و خندان است همیشه چیزی برای شادمانی پیدا میكند. (شوپنهاور)

انسان سه راه دارد: راه اول از اندیشه می‌گذرد، این والاترین راه است. راه دوم از تقلید می‌گذرد، این آسان‌ترین راه است. و راه سوم از تجربه می‌گذرد، این تلخ‌ترین راه است. (کنفسیوس)

دیروز سپری شده،امروزم را دوست دارم و از فردای خود نمی هراسم. (ویلیام آلن هوایت)


مردمانی كه آرزو و هدف دارند،فقر نمی شناسند،زیرا شخص به اندازه هدفهایش ثروتمند است. (كیم وو جونگ)

هیچ چیز به اندازه افكارمان ما را گول نمی زنند. (فرانسوا لاروشفوكو)

كاش میمردم و دوباره زنده میشدم و میدیدم كه هیچ كس دور خانه اش دیوار نكشیده است. (فروغ فرخزاد)

از پیروزی تا شكست فقط یك قدم فاصله است. (ناپلئون بناپارت)

اعتراف به ناتوانی بزرگترین توانائی است. (ناپلئون بناپارت)

تربیت كودك را باید بیست سال پیش از تولدش آغاز كرد. (ناپلئون بناپارت)

اعتقاد به بخت و قسمت بدترین نوع بردگی است. (اپیگتت)

كسی دارای عزمی راسخ است ، جهان را مطابق میل خویش عوض می كند. (گوته)

الماس را جز در قعر زمین نمی توان یافت و حقیقت را جز در اعماق فكر نمی توان كشف كرد. (ویكتور هوگو)

بكوش تا عظمت در نگاه تو باشد،نه در آنچه مینگری. (آندره ژید)

سوال های هر كس،بیش از جوابهایش او را می شناساند. (ولتر)

كارهای بزرگ تنها از مردان بزرگ ساخته است و مردان هنگامی بزرگ می شوند كه بخواهند. (شارل دوگل)

محترم بودن نتیجه یك عمر لیاقت اندوختن است. (مادام دامبر)

اشخاصی كه نمیتوانند ببخشند ،پلهایی را كه باید از آن عبور كنند خراب می كنند. (هربرت اسپنسر)
سعی كنید چیزهایی را كه دوست دارید،به دست آورید وگرنه ناچار خواهید شد ،چیزهایی را كه به دست آورده اید ،دوست داشته باشید. (برنارد شاو)

حكومت طلائی آنجاست كه نتوان قوانین را با پول خرید. (برنارد شاو)


یا چنان نمای كه هستی؛ یا چنان باش كه می نمایی. (بایزید بسطامی)

بدترین و خطرناكترین كلمه اینست: همه این جورند. (تولستوی)

سه چیز خیلی سخت است: فولاد،الماس،خویشتن شناسی. (فرانكین)

انسان همانند رود است،هر چه عمیق تر باشد ، آرام تر و متواضع تر است. (مونتسكیو)

حق ،حق است،حتی اگر همه علیه آن باشند و اشتباه ،اشتباه اشت؛حتی اگر همه موافق آن باشند. (ویلیام پن)

ابر به آرامی می آید روی کوه می نشیند و جهان را نظاره می کند. (مایکل مایر)

تنها گنجی كه ارزش جستجو كردن دارد، هدف است. (پاستور)

تنها كلمه ای كه خدواند بر جبین هر مردی نوشته، امید است. (هوگو)

عشق الهی هم اكنون مرا شفا میبخشد. (كاترین پاندر)

یك چیز میتواند همه چیزرا دگرگون كند ، انتخاب هدف و چسبیدن به آن. ( اسكات رید)

انسان زاییده شرایط نیست ، خالق آن هاست. (آنتونی رابینز)


موضوعات مرتبط: جملات و سخنان بزررگان ، ،
برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:, ] [ 1:13 ] [ هادی قادری ]
درباره وبلاگ

آیینه چون شکست \ قابی سیاه و خالی \ از او به جای ماند \ با یاد دل که آینه ای بود \ در خود گریستم \ بی آینه چگونه درین قاب زیستم\ فریدون مشیری
موضوعات وب
امکانات وب

Alternative content