تنهایی عاشقانه اینجا دلتنگ نیستی
| ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
كی رفته ای ز دل كه تمنا كنم تو را؟
مردان خدا پرده ي پندار دريدند
از کشت عمل بس است یک خوشه مرا
تا قبله ی ابروی تو ای یار کج است
یک شب آخر دامن آه سحر خواهم گرفت
تا دست ارادت به تو دادهست دلم
چنین که برده شراب لبت ز دست مرا
من که مشتاقم به جان برگشته مژگان تو را
تا دل به برم هوای دلبر دارد
تا صورت زیبای تو از پرده عیان شد
این دل که به شهر عشق سرگشتهٔ تست موضوعات مرتبط: ، ، برچسبها: من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
شمعیم و دلی مشعلهافروز و دگر هیچ
افسوس که صاحب نفسی پیدا نیست
ما درس صداقت و صفا میخوانیم
شاه انوشیروان به موسم دی
با شه ایران ز آزادی سخن گفتن خطاست
یا که به راه آرم این صید دل رمیده را
برو کار میکن، مگو چیست کار
رخ تو دخلی به مه ندارد
اگر تو رخ بنمایی ستم نخواهد شد
دعوی چه کنی؟ داعیهداران همه رفتند موضوعات مرتبط: میرزا محمدتقی بهار (ملکالشعرای بهار) ، ، برچسبها: من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید فصل گل می گذرد هم نفسان بهر خدا بنشینید به باغی و مرا یاد کنید عندلیبان گل سوری به چمن کرد ورود بهر شاد باش قدومش همه فریاد کنید یاد از این مرغ گرفتارکنید ای مرغان چو تماشای گل و لاله و شمشاد کنید هر که دارد ز شما مرغ اسیری به قفس برده در باغ و یاد منش آزاد کنید آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک فکر ویران شدن خانه صیاد کنید ملکالشعرای بهار شمعیم و دلی مشعلهافروز و دگر هیچ شب تا به سحر گریهی جانسوز و دگر هیچ افسانه بود معنی دیدار، که دادند در پرده یکی وعدهی مرموز و دگر هیچ خواهی که شوی باخبر از کشف و کرامات مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ زین قوم چه خواهی؟ که بهین پیشهورانش گهوارهتراشاند و کفندوز و دگر هیچ زین مدرسه هرگز مطلب علم که اینجاست لوحی سیه و چند بدآموز و دگر هیچ خواهد بدل عمر، بهار از همه گیتی دیدار رخ یار دلافروز و دگر هیچ ملکالشعرای بهار افسوس که صاحب نفسی پیدا نیست فریاد که فریادرسی پیدا نیست بس لابه نمودیم و کس آواز نداد پیداست که در خانه کسی پیدا نیست ملکالشعرای بهار ما درس صداقت و صفا میخوانیم آیین محبت و وفا میدانیم زین بیهنران سفله ای دل! مخروش کآنها همه میروند و ما میمانیم ملکالشعرای بهار شاه انوشیروان به موسم دی رفت بیرون ز شهر بهر شکار در سر راه دید مزرعهای که در آن بود مردم بسیار دانهٔ جوز در زمین میکاشت که به فصل بهار سبز شود گفت کسری به پیرمرد حریص که: «چرا حرص میزنی چندین؟ تو که بعد از دو روز خواهی مرد گردکان کشتنت چه کار آید؟» مرد دهقان به شاه کسری گفت: « مردم از کاشتن زیان نبرند دگران کاشتند و ما خوردیم ما بکاریم و دیگران بخورند» ملکالشعرای بهار با شه ایران ز آزادی سخن گفتن خطاست کار ایران با خداست... شاه مست و شیخ مست و شحنه مست و میر مست مملکت رفته ز دست هر دم از دستان مستان فتنه و غوغا به پاست کار ایران با خداست کار پاس کشتی و کشتینشین با ناخداست کار ایران با خداست... پادشه خود را مسلمان خواند و سازد تباه خون جمعی بیگناه ای مسلمانان! در اسلام این ستمها کی رواست؟ کار ایران با خداست... ملکالشعرای بهار یا که به راه آرم این صید دل رمیده را یا به رهت سپارم این جان به لب رسیده را یا ز لبت کنم طلب قیمت خون خویشتن یا به تو واگذارم این جسم به خون تپیده را کودک اشک من شود خاکنشین ز ناز تو خاکنشین چرا کنی کودک نازدیده را؟... ملکالشعرای بهار برو کار میکن، مگو چیست کار که سرمایهٔ جاودانی است کار ملکالشعرای بهار رخ تو دخلی به مه ندارد که مه دو زلف سیه ندارد به هیچ وجهت قمر نخوانم که هیچ وجه شبه ندارد بیا و بنشین به کنج چشمم که کس در این گوشه ره ندارد نکو ستاند دل از حریفان ولی چه حاصل؟ نگه ندارد بیا به ملک دل ار توانی که ملک دل پادشه ندارد یکی بگوید به آن ستمگر : « بهار مسکین گنه ندارد؟» ملکالشعرای بهار اگر تو رخ بنمایی ستم نخواهد شد ز حسن و خوبی تو هیچ کم نخواهد شد... تو پاک باش و برون آی بیحجاب و مترس کسی به صید غزال حرم نخواهد شد... ملکالشعرای بهار دعوی چه کنی؟ داعیهداران همه رفتند شو بار سفر بند که یاران همه رفتند... افسوس که افسانهسرایان همه خفتند اندوه که اندوهگساران همه رفتند... یک مرغ گرفتار در این گلشن ویران تنها به قفس ماند و هزاران همه رفتند... ملکالشعرای بهار موضوعات مرتبط: میرزا محمدتقی بهار (ملکالشعرای بهار) ، ، برچسبها: سايه سنگ بر آينه خورشيد چرا؟
دیروز
موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است
سراپا اگر زرد پژمرده ایم
حرفهاي ما هنوز ناتمام...
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟ پر می زند دلم به هوای غزل، ولی گیرم به فال نیک بگیرم بهار را تقویم چارفصل دلم را ورق زدم رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
اما
چشم ها پرسش بي پاسخ حيراني ها
خسته ام از آرزوها ، آرزوهاي شعاري موضوعات مرتبط: قیصر امین پور ، ، برچسبها: خواهی که کسی شوی زهستی کم کن ناخورده شراب وصل مستی کم کن با زلف بتان دراز دستی کم کن بت را چه گنه تو بتپرستی کم کن ابوسعید ابوالخیر
گفتار نکو دارم و کردارم نیست از گفت نکوی بی عمل عارم نیست دشوار بود کردن و گفتن آسان آسان بسیار و هیچ دشوارم نیست ابوسعید ابوالخیر
دلخسته و سینه چاک میباید شد وز هستی خویش پاک میباید شد آن به که به خود پاک شویم اول کار چون آخر کار خاک میباید شد ابوسعید ابوالخیر
قومی ز خیال در غرور افتادند و ندر طلب حور و قصور افتادند قومی متشککند و قومی به یقین از کوی تو دور دور دور افتادند ابوسعید ابوالخیر
از لطف تو هیچ بنده نومید نشد مقبول تو جز مقبل جاوید نشد مهرت بکدام ذره پیوست دمی کان ذره به از هزار خورشید نشد ابوسعید ابوالخیر
رفتم به کلیسیای ترسا و یهود دیدم همه با یاد تو در گفت و شنود با یاد وصال تو به بتخانه شدم تسبیح بتان زمزمه ذکر تو بود ابوسعید ابوالخیر
در دل همه شرک و روی بر خاک چه سود با نفس پلید جامهٔ پاک چه سود زهرست گناه و توبه تریاک وی است چون زهر به جان رسید تریاک چه سود ابوسعید ابوالخیر
هرگز دلم از یاد تو غافل نشود گر جان بشود مهر تو از دل نشود افتاده ز روی تو در آیینهٔ دل عکسی که به هیچ وجه زایل نشود ابوسعید ابوالخیر
یا رب بگشا گره ز کار من زار رحمی که زعقل عاجزم در همه کار جز در گه تو کی بودم در گاهی محروم ازین درم مکن یا غفار ابوسعید ابوالخیر
مجنون و پریشان توام دستم گیر سرگشته و حیران توام دستم گیر هر بی سر و پا چو دستگیری دارد من بی سر و سامان توام دستم گیر ابوسعید ابوالخیر
در هر سحری با تو همی گویم راز بر درگه تو همی کنم عرض نیاز بی منت بندگانت ای بنده نواز کار من بیچارهٔ سرگشته بساز ابوسعید ابوالخیر
گر خاک تویی خاک ترا خاک شدم چون خاک ترا خاک شدم پاک شدم غم سوی تو هرگز گذری مینکند آخر چه غمت از آنکه غمناک شدم ابوسعید ابوالخیر
غمناکم و از کوی تو با غم نروم جز شاد و امیدوار و خرم نروم از درگه همچو تو کریمی هرگز نومید کسی نرفت و من هم نروم ابوسعید ابوالخیر
یا رب تو چنان کن که پریشان نشوم محتاج برادران و خویشان نشوم بی منت خلق خود مرا روزی ده تا از در تو بر در ایشان نشوم ابوسعید ابوالخیر
از هستی خویش تا پشیمان نشوی سر حلقهٔ عارفان و مستان نشوی تا در نظر خلق نگردی کافر در مذهب عاشقان مسلمان نشوی ابوسعید ابوالخیر
در مدرسه گر چه دانش اندوز شوی وز گرمی بحث مجلس افروز شوی در مکتب عشق با همه دانایی سر گشته چو طفلان نوآموز شوی ابوسعید ابوالخیر
خواهی چو خلیل کعبه بنیاد کنی و آنرا به نماز و طاعت آباد کنی روزی دو هزار بنده آزاد کنی به زان نبود که خاطری شاد کنی ابوسعید ابوالخیر
تا نگذری از جمع به فردی نرسی تا نگذری از خویش به مردی نرسی تا در ره دوست بی سر و پا نشوی بی درد بمانی و به دردی نرسی ابوسعید ابوالخیر
دنیا طلبان ز حرص مستند همه موسی کش و فرعون پرستند همه هر عهد که با خدای بستند همه از دوستی حرص شکستند همه ابوسعید ابوالخیر
یا رب نظری بر من سرگردان کن لطفی بمن دلشدهٔ حیران کن با من مکن آنچه من سزای آنم آنچ از کرم و لطف تو زیبد آن کن ابوسعید ابوالخیر
عارف بزرگ قرن چهارم هجری
باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ گر کافر و گبر و بتپرستی باز آ این درگه ما درگه نومیدی نیست صد بار اگر توبه شکستی باز آ ابوسعید ابوالخیر
وصل تو کجا و من مهجور کجا دردانه کجا حوصله مور کجا هر چند ز سوختن ندارم باکی پروانه کجا و آتش طور کجا ابوسعید ابوالخیر
یا رب مکن از لطف پریشان ما را هر چند که هست جرم و عصیان ما را ذات تو غنی بوده و ما محتاجیم محتاج بغیر خود مگردان ما را ابوسعید ابوالخیر
گر بر در دیر مینشانی ما را گر در ره کعبه میدوانی ما را اینها همگی لازمهٔ هستی ماست خوش آنکه ز خویش وارهانی ما را ابوسعید ابوالخیر
پرسیدم ازو واسطهٔ هجران را گفتا سببی هست بگویم آن را من چشم توام اگر نبینی چه عجب من جان توام کسی نبیند جان را ابوسعید ابوالخیر
ای دوست دوا فرست بیماران را روزی ده جن و انس و هم یاران را ما تشنه لبان وادی حرمانیم بر کشت امید ما بده باران را ابوسعید ابوالخیر
یا رب ز کرم دری برویم بگشا راهی که درو نجات باشد بنما مستغنیم از هر دو جهان کن به کرم جز یاد تو هر چه هست بر از دل ما ابوسعید ابوالخیر
در دیده بجای خواب آبست مرا زیرا که بدیدنت شتابست مرا گویند بخواب تا به خوابش بینی ای بیخبران چه جای خوابست مرا ابوسعید ابوالخیر
در کعبه اگر دل سوی غیرست ترا طاعت همه فسق و کعبه دیرست ترا ور دل به خدا و ساکن میکدهای می نوش که عاقبت بخیرست ترا ابوسعید ابوالخیر
آن رشته که قوت روانست مرا آرامش جان ناتوانست مرا بر لب چو کشی جان کشدم از پی آن پیوند چو با رشتهٔ جانست مرا ابوسعید ابوالخیر
من دوش دعا کردم و باد آمینا تا به شود آن دو چشم بادامینا از دیدهٔ بدخواه ترا چشم رسید در دیدهٔ بدخواه تو بادامینا ابوسعید ابوالخیر
آنروز که آتش محبت افروخت عاشق روش سوز ز معشوق آموخت از جانب دوست سرزد این سوز و گداز تا در نگرفت شمع پروانه نسوخت ابوسعید ابوالخیر
دیشب که دلم ز تاب هجران میسوخت اشکم همه در دیدهٔ گریان میسوخت میسوختم آنچنانکه غیر از دل تو بر من دل کافر و مسلمان میسوخت ابوسعید ابوالخیر
از کعبه رهیست تا به مقصد پیوست وز جانب میخانه رهی دیگر هست اما ره میخانه ز آبادانی راهیست که کاسه میرود دست بدست ابوسعید ابوالخیر
گر طالب راه حق شوی ره پیداست او راست بود با تو، تو گر باشی راست وانگه که به اخلاص و درون صافی او را باشی بدان که او نیز تراست ابوسعید ابوالخیر
آنرا که حلال زادگی عادت و خوست عیب همه مردمان به چشمش نیکوست معیوب همه عیب کسان مینگرد از کوزه همان برون تراود که دروست ابوسعید ابوالخیر
گفتم: چشمم، گفت: به راهش میدار گفتم: جگرم، گفت: پر آهش میدار گفتم که: دلم، گفت: چه داری در دل گفتم: غم تو، گفت: نگاهش میدار ابوسعید ابوالخیر موضوعات مرتبط: ابوسعید ابوالخیر ، ، برچسبها: الهی ! اشک چشمی، سوز آهی
زندگي در بردگي شرمندگي است
کشتند بشر را که سیاست این است
گیرم که همه عیب و هجایـم گوینــد
بداغ نامــرادی ســـوختــم ای اشـــک طوفانــــی
ای غره به اینکه دهر فرمانبر توســت
با خلق نکو بزی که زیور این است
نالــــه به دل شــــد گره، راه نیستان کجاست؟
اگــــــر دانـــــی زبــن اخـتــــران را
راه خــــود رو کــــه دیگــران رفتن
هر صبح که کردیم به غم شام گذشت
ســــرمایهء عیش،صــحبت یـاران است
مـــقصد ز نماز مــــا صف آراســــتن اســـت
هر کس که چو مرد کار خود داد انجام
قــلم در پنــجة من نخلِ ســـرما خـــرده را ماند
آتشــــي از جـــنگ افـــروزند هـــر دم در جهان
پیران که چنین مقــام و حرمــــت دارند
گــر علت مرگ را دوا مــــی کردند
کـــى باشـــــد و کـــى که باز آیم سویت موضوعات مرتبط: گلچین اشعار خليل الله خليلی ، ، برچسبها: تا دل مسکین من در کار تست
ای دیــــر بــدست آمـــده بــس زود بـرفتی
ای بــــرادر عشــــق ســــودایی خوشســـت
در همــه عالم وفاداری کجاســت
بیــا ای جان بیا ای جان بیــا فــــریاد رس مــا را
عشق تو قضای آسمانست
جرمی نـــــدارم بیش از ایــن کـــز جــان وفــــادارم تـــرا
حسنت اندر جهان نمیگنجد
آن شنیدستی که روزی زیرکی با ابلهی موضوعات مرتبط: گلچین اشعار انوری ، ، برچسبها: دیگر بر کاغذ ابریشمین اشعار موزون نمی نویسم
دلدار من
هنگامی که خورشید فروزان عاشقانه
عاشقان یکدل
نفرین برهر آنچه که روح آدمی را
ما را به این زمین ِ خسته می آوری
مردمان جهان از خُرد تا بزرگ
در خاموشی شب موضوعات مرتبط: گلچین اشعار گوته ، ، برچسبها: تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را
خواجه در بند نقش ايوان است
كس در اين خانه جاودان نزيد
ايران عزيز خانه ماست
در ميان آفتاب گرم سوزان پاي لخت
عهد كردم كه جز از اين نكنم كاردگر
امروز كه اي ستوده فرزند
دلم خواهد بدانسو پر بگیرم
من نمی خواهم که بعد از مرگ من افغان کنند موضوعات مرتبط: حبیب یغمایی ، ، برچسبها: از نو شکفت نرگس چشم انتظاری ام
نامدگان و رفتگان از دو كرانه زمان
طلوع میکند آن آفتاب پنهانی مردم ديده به هر سو نگرانند هنوز با همه لحن خوش آوایی ام هر چند كه بيمار تو هستيم همه هم چاه سر راه تو بايد بكنيم
هــر نــفـــس آیـنــه روی تـو را می طلبم
ای آشنای درد ما ، مهدی بیا مهدی بیا موضوعات مرتبط: امام زمان در شعر فارسی ، ، برچسبها: گر بر سر نفس خود امیری، مردی بر کور و کر، ار نکته نگیری، مردی مردی نبود فتاده را پای زدن گر دست فتاده ای بگیری، مردی رودکی
نامت شنوم، دل ز فرح زنده شود حال من از اقبال تو فرخنده شود وز غیر تو هر جا سخن آید به میان خاطر به زار غم پراگنده شود رودکی
با داده قناعت کن و با داد بزی در بند تکلف مشو، آزاد بزی در به ز خودی نظر مکن، غصه مخور در کم ز خودی نظر کن و شاد بزی رودکی
بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل این غم، که مراست کوه قافست، نه غم این دل، که تراست، سنگ خاراست، نه دل رودکی
در منزل غم فگنده مفرش ماییم وز آب دو چشم دل پر آتش ماییم عالم چو ستم کند ستمکش ماییم دست خوش روزگار ناخوش ماییم رودکی
ای نالهٔ پیر خانقاه از غم تو وی گریهٔ طفل بی گناه از غم تو افغان خروس صبح گاه از غم تو آه از غم تو! هزار آه ازغم تو! رودکی
از کعبه کلیسیا نشینم کردی آخر در کفر بیقرینم کردی بعد از دو هزار سجده بر درگه دوست ای عشق، چه بیگانه ز دینم کردی! رودکی
چرخ کجه باز، تا نهان ساخت کجه با نیک و بد دایره درباخت کجه هنگامهٔ شب گذشت و شد قصه تمام طالع به کفم یکی نینداخت کجه رودکی
در رهگذر باد چراغی که تراست ترسم که: بمیرد از فراغی که تراست بوی جگر سوخته عالم بگرفت گر نشنیدی، زهی دماغی که تراست! رودکی
با آن که دلم از غم هجرت خونست شادی به غم توام ز غم افزونست اندیشه کنم هر شب و گویم: یا رب هجرانش چنینست، وصالش چونست؟ رودکی
جایی که گذرگاه دل محزونست آن جا دو هزار نیزه بالا خونست لیلی صفتان ز حال ما بی خبرند مجنون داند که حال مجنون چونست؟ رودکی
بی روی تو خورشید جهانسوز مباد هم بیتو چراغ عالم افروز مباد با وصل تو کس چو من بد آموز مباد روزی که ترا نبینم آن روز مباد رودکی
جز حادثه هرگز طلبم کس نکند یک پرسش گرم جز تبم کس نکند ورجان به لب آیدم، به جز مردم چشم یک قطرهٔ آب بر لبم کس نکند رودکی
در جستن آن نگار پر کینه و جنگ گشتیم سراپای جهان با دل تنگ شد دست ز کار و رفت پا از رفتار این بس که به سر زدم و آن بس که به سنگ رودکی
موضوعات مرتبط: رودکی ، ، برچسبها: ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی
راهیست راه عشـــق کـــه هیچش کـــــناره نیست
هـــر آن کــــه جانب اهـــل خدا نگــه دارد
گفتــم ای سلطـــان خوبان رحـم کــــن بر این غـــریب
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
دوش دیــــدم کــــه مـلایـــک در میـخــــانـــه زدنــد
المــــنه لله کـــــــه در مــیکـــــده باز است
مــــرا عهدیست بـا جانـان کــــه تـا جــان در بــدن دارم
حـالیـــا مـــصلحـــت وقــت در آن مـــیبـیـنـــم
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
ای پادشه خــــوبان داد از غــم تنهایی
ای بـــیخبــــر بکــــوش کــــه صاحب خبـــر شوی
خــــرم آن روز کـــــز ایـــن منـــزل ویــــران بـــــروم من این حروف نوشتم چنانچه غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی حافظ
عیب رندان مکنای زاهد پاکیزه سرشت
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
حافظ وظیفه ء تو دعا گفتن است و بس
ما زیاران چشم یاری داشتیم
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
صلاح کار کجا و من خراب کجا
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
در نظربازی ما بیخبران حیرانند
صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
سلامی چو بوی خوش آشنایی
بدان مردم دیده روشنایی درودی چو نور دل پارسایان بدان شمع خلوتگه پارسایی نمیبینم از همدمان هیچ بر جای دلم خون شد از غصه ساقی کجایی... حافظ
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی
الا ای آهوی وحشی کجایی
بیا که قصر امل سخت سست بنیادست
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
ناگهان پرده برانداختهای یعنی چه
چندان که گفتم غم با طبیبان
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
خرم آن روز کز این منزل ویران بروم
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
موضوعات مرتبط: حافظ ، ، برچسبها: گر محتسب شکست خم میفروش را
از زاهدان خشک مجو پیچ و تاب عشق
حضور خاطر اگر در نماز معتبرست
از حادثه لرزند به خود قصر نشینان
ای گل شوخ که مغرور بهاران شدهای
دلم به پاکی دامان غنچه میلرزد
تیره روزان جهان را به چراغی دریاب
شاه و گدا به دیدهٔ دریادلان یکی است
طومار زندگی را، طی میکند به یک شب
نیست پروا تلخکامان را ز تلخی های عشق
عیش امروز علاج غم فردا نکند
موضوعات مرتبط: گلچین تکبیتهای صائب تبریزی ، ، برچسبها: عـــــزیــزان مـــوســـم جوش بهــاره
جدا از رویت ای ماه دل افروز
یــکی درد و یــکی درمان پســـندد
هر آنکس مال و جاهش بیشتر بی
درخت غم بجانم کرده ریشه
دلا غافل ز سبحانی چه حاصل
خوشــا آندل کــه از خود بیخبر بــی
دلا راهت پر از خار و خسک بی
عزیزا کاسهی چشمم ســرایت
به صحرا بنگرم صــحرا ته وینم
مرا نه سر نه ســــامان آفریدن
بیا تا دست ازین عالم بداریم
مکن کاری که پا بر ســـنگت آیو
زدســـت دیده و دل هر دو فریاد
خوشا آنانکه الله یارشان بی
اگر زرین کلاهی عاقبت هیچ
به قبرستان گذر کردم کم وبیش موضوعات مرتبط: بابا طاهر عريان همداني ، ، برچسبها: دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید قصه بی سر و سامانی من گوش کنید گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید... وحشی بافقی
دیری ست که ما معتکف دیر مغانیم
شد دلآزرده و آزرده دل از کوی تو رفت
نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت
در ره پر خطر عشق بتان بیم سر است
سوز تب فراق تو درمان پذیر نیست
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست
تا مقصد عشاق رهی دور و دراز است
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
چون چنین است پی کار دگر باشم به
تو مپندار که مهر از دل محزون نرود
یار این طایفه خانه برانداز مباش
گر کسب کمال میکنی میگذرد
جانان نظری کو ز وفا داشت ندارد
فریاد که سوز دل عیان نتوان کرد
پیوستن دوستان به هم آسان است
المنة لله که ندارم زر و سیمی آه ، تاکی ز سفر باز نیایی ، بازآ
من آن مرغم که افکندم به دام سد بلا خود را
طی زمان کن ای فلک ، مژدهی وصل یار را
منع مهر غیر نتوان کرد یار خویش را
خانه پر بود از متاع صبر این دیوانه را
قدر اهل درد صاحب درد میداند که چیست
جان سوخت ز داغ دوری یار مرا
آن سرو که جایش دل غم پرور ماست
اندر ره انتظار چشمی که مراست
کوی تو که آواره هزاری دارد
میخواست فلک که تلخ کامم بکشد
در کوی توام پای تمنا نرود
کس نزد هرگز در غمخانهی اهل وفا
ای منشاء دانایی و ای مایه هوش
تا بود چنین بود و چنین است جهان
موضوعات مرتبط: کمال الدین وحشی بافقی ، ، برچسبها: کسی که بر قلب خود غلبه نکرد بر هیچ چیز غالب نخواهد شد. زرتشت
رفتار کن با دیگران همانطوری که توقع داری که دیگران با تو رفتار کنند.زرتشت
آنچه را گذشته است فراموش کن و بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر .زرتشت
با مردم یگانه باش تا محرم و مشهور شوی زرتشت
سخی و جوانمرد باش تا آسمانی باشی
زندگی شما وقتی زیبا و شیرین خواهد شد، که پندارتان، کردارتان و گفتارتان نیک باشد.زرتشت
پیمان شکنی یکی از شاخه های دروغ است.زرتشت
هر یک از شما باید در کردار نیک به دیگری سبقت جوید و از این رو زندگی خود را خوش و خرم سازد. زرتشت
خوشبخت کسی است که خوشبختی دیگران را فراهم سازد .زرتشت
انسان در گزینش خوب و بد زندگی اش آزاد است . هر زن و مردی بایستی بهترین گفتار را بشنوند و مسیر خویش را در زندگی برگزیند .زرتشت
بهشت و دوزخ ما در این جهان در دستان خود ماست . نیکی پاسخ نیکی است و بدی سزای بدی . نتیجه زندگی ما حاصل اعمال ماست . زرتشت
وظیفه هر انسان در زندگی اش کار و کوشش و آبادی و پیشرفت جهان است . زرتشت
هر کس باید بیاندیشد که کیست ؟ از کجا آمده است و برای چه در این جهان زندگی میکند ؟ زرتشت
خداوند این جهان زیبا را برای شادی انسان در مسیر نیک آفریده است .زرتشت
کسانی در زندگی سرافراز و آسوده خواهند زیست که در زندگی به ندای وجدان درونی خویش گوش فرا دهند و آن را ارج نهند . زیرا وجدان درونی همه انسانها آنها را به سوی کردار نیک رهنمایی میکند . زرتشت
انسانی که گمراهی را ببیند و او را با دانش و خرد خویش راهنمایی نکند در ردیف گناهکاران است . زرتشت
انسان به هر چه که اراده کند خواهد رسید . اندیشه آدمی سازنده زندگی اوست . زرتشت
بهترین زندگی دو جهان برای کسانی است که نیک بیاندیشند و پارسایی را سرلوحه زندگی خویش کنند . زرتشت
همسری که برای دخترت برگزیدی به او معرفی کن ولی انتخاب نهایی را به دست خودش بسپار . زرتشت
نیکی و سود خویش را در زیان دیگری مخواه.زرتشت
شریف ترین دل ها دلی است که اندیشه آزار کسان در آن نباشد .زرتشت
فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی.زرتشت
دلیل شادی کسی باش نه قسمتی از آنو همیشه قسمتی از غم دیگران باش نه دلیل آن.زرتشت
هنگامی که همه یکسان فکر می کنند دیگر کسی بیشتر نمی اندیشد.زرتشت
راه جهان یکی است و آن راستیست .زرتشت
من آينده را دوست دارم چون بقيه عمرم را بايد در آن بگذرانم .زرتشت
آنچه را می شنويد به عقل سليم و منش پاک و روشن بسنجيد و آنگاه بپذيريد.زرتشت
در دوره ای که از آن اوباش است بهتر است که اعتماد و اندیشه تان را پنهان کنید.زرتشت
همیشه اشتباهات مردم را ببخش نه به خاطر اینکه آنها سزاوار بخشش اند بلکه تو سزاوار آرامش هستی.زرتشت
انسانهایی که تنها هستند،همیشه در معرض خطر عشق اند.زرتشت
عاشق عاشق شدن باش و دوست داشتن را دوست بدار از تنفر متنفر باش به مهرباني مهر بورز با آشتي آشتي كن و از جدايي جدا باش.زرتشت
بردباری ، هنگامی خوب است كه مبدأ منزهی داشته باشد ، وگرنه در مقابل بیدادگری ، بردباری ناتوانی ، و ناتوانی مقدمه نابودی است.زرتشت
اگر كسی را دوست داری، به او بگو . زیرا قلبها معمولاً با كلماتی كه ناگفته میمانند، میشكنند .زرتشت
كسي كه بر نفس خود غلبه نكرد بر هيچ چيز غالب نخواهد شد.زرتشت
عشق می ماند؛ انسان ها هستند که عوض می شوند .زرتشت
خوشبختي از آن کسانيست که خواهان خوشبختي ديگران باشند .زرتشت
شریف ترین دلها دلی است که اندیشه ی آزار کسان درآن نباشد.زرتشت
خورشيد باش که اگر خواستي برکسي نتابي نتواني .زرتشت
فاش نکردن اسرار مردم دلیل کرامت و بلندی همت است.زرتشت
نيكي و سود خويش را در زيان ديگران مخواه.زرتشت
عاشق عاشقي باش و دوست داشتن را دوست بدار، از تنفر متنفر باش و به مهرباني مهر بورز، با آشتي آشتي کن و از جدايي جدا باش .زرتشت
موضوعات مرتبط: سخنان زرتشت ، ، برچسبها: روزی گذشت پادشهی از گذرگهی شنیده اید که آسایش بزرگان چیست
نگردد پخته کس با فکر خامی
تا به کی جان کندن اندر آفتاب؟ ای رنجبر!
در دست بانوئی به نخی گفت سوزنی
وقت گذشته را نتوانی خرید باز
روز بگذشته خیالست که از نو آید
ای خوشا خاطر ز نور علم مشحون داشتن
عدسی وقت پختن، از ماشی
خلاصه شعري كه پروين براي سنگ مزار خود سروده است:
موضوعات مرتبط: پروین اعتصامی ، ، برچسبها: روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
شنیده اید که آسایش بزرگان چیست
نگردد پخته کس با فکر خامی
تا به کی جان کندن اندر آفتاب؟ ای رنجبر!
در دست بانوئی به نخی گفت سوزنی
وقت گذشته را نتوانی خرید باز
روز بگذشته خیالست که از نو آید
ای خوشا خاطر ز نور علم مشحون داشتن
عدسی وقت پختن، از ماشی
خلاصه شعري كه پروين براي سنگ مزار خود سروده است:
موضوعات مرتبط: پروین اعتصامی ، ، برچسبها: می تَراوَد مَهتاب
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
من دلم سخت گرفته است از این
فریاد می زنم ،
زندگانی چه هوسناک است ، چه شیرین!
ترا من چشم در راهم
آن گل زودرس چو چشم گشود
خانه ام ابری ست
در پیله تا به کی بر خویشتن تنی
شب همه شب شکسته خواب به چشمم جاده اما ز همه کس خالي است
از این راه شوم ،گرچه تاریک است
به چشم کور از راهی بسی دور
آنچه شنیدید زخود یا زغیر موضوعات مرتبط: نیما یوشیج ، ، برچسبها: می تَراوَد مَهتاب
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
من دلم سخت گرفته است از این
فریاد می زنم ،
زندگانی چه هوسناک است ، چه شیرین!
ترا من چشم در راهم
آن گل زودرس چو چشم گشود
خانه ام ابری ست
در پیله تا به کی بر خویشتن تنی
شب همه شب شکسته خواب به چشمم جاده اما ز همه کس خالي است
از این راه شوم ،گرچه تاریک است
به چشم کور از راهی بسی دور
آنچه شنیدید زخود یا زغیر موضوعات مرتبط: نیما یوشیج ، ، برچسبها: وقتی چهل زمستان پیشانی تو را از همه طرف احاطه و محاصره کرد
شکوه ِ دنیا همچون دایره ای بر روی آب است
هر زمان كه از جور ِ روزگار
من گل رز دیده ام، نقاب که از چهره بردارد سفید و قرمز است
پس از مرگم در سوگ من منشین
وقتی قندیل های یخ از دیوار می آویزد ، موضوعات مرتبط: ویلیام شکسپیر ، ، برچسبها: درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند
امروز
فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
وه، چه شیرین است.
...چون كوه نشستم من با تاب و تب پنهان
چرا پنهان كنم ؟ عشق است و پيداست
شب فرو می افتاد
سايه ها،زير درختان، در غروب سبز ميگريند.
عزیزم
هوای روی تو دارم نمی گذارندم
بسترم صدف خالی یک تنهاییست
چه غریب ماندی ای دل !
گفتمش شيرين ترين آواز چيست؟
زمان بی کرانه را موضوعات مرتبط: هوشنگ ابتهاج ، ، برچسبها:
ان کیست که دل نهاد و فارغ بنشست
گل که هنوز نو به دست آمده بود
چون ما و شما مقارب یکدگریم
آیین برادری و شرط یاری
روزی گفتی شبی کنم دلشادت
علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد
نادان همه جا با همه کس آمیزد
مردان همه عمر پاره بردوختهاند
هر دولت و مکنت که قضا میبخشد
حاکم ظالم به سنان قلم
گر خردمند از اوباش جفایی بیند
با گل به مثل چو خار میباید بود
ای صاحب مال، فضل کن بر درویش
هرگز پر طاووس کسی گفت که زشتست؟
دیو اگر صومعه داری کند اندر ملکوت
سخن گفته دگر باز نیاید به دهن
چو رنج برنتوانی گرفتن از رنجور
مگسی گفت عنکبوتی را
چو میدانستی افتادن به ناچار
ای طفل که دفع مگس از خود نتوانی
گدایان بینی اندر روز محشر موضوعات مرتبط: سعدی ، ، برچسبها: تار و پود هستیم بر باد رفت اما نرفت
سـاقــی بده پیمانه ای ز آن می کـــه بی خویشم کنـــد
مستان خرابات ز خود بی خبرند
از صـحبــت مـــــردم دل نـاشــاد گــــریــــزد
ما نظر از خرقه پوشان بسته ایم
آیـــد وصـــال و هجــــر غـــم انگـــیز بگـــذرد
در پـیــش بـــی دردان چــــرا فـــریـاد بــــی حــاصــل کــــنم
ما را دلی بود کـه ز دنیای دیگر است
همراه خود نسیم صبا می برد مرا
بس کــه جفا ز خار و گل دید دل رمیدهام
گــــر چــــه روزی تیـــره تـــر از شــام غم باشد مــرا
چشــم فـروبسته اگـــر وا کنـــی
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
موضوعات مرتبط: رهی معیری ، ، برچسبها:
اگر به خانه من آمدي براي من اي مهربان چراغ
کسي مرا به آفتاب
همه هستی من آیه تاریكیست
هر چه دادم به او حلالش باد
هیچ صیادی در جوی حقیری كه به گودالی می ریزد
این چه عشقی است که در دل دارم
عاقبت خط جاده پایان یافت
من نمی خواهم
زندگی آیا درون سایه هامان رنگ می گیرد؟
گفتم خموش (آری) و همچون نسیم صبح
عاقبت بند سفر پایم بست
ای شب از رویای تو رنگین شده
به چشمی خیره شد شاید بیابد
چرا امید بر عشقی عبث بست ؟
درد تاریکیست درد خواستن
رفتم ، که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
او شراب بوسه می خواهد ز من
به لبهایم مزن قفل خموشی
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
می روم خسته و افسرده و زارسوی منزلگه ویرانه خویش
بخدا غنچه شادی بودم
سر به دامان من خسته گذار
کتابی،خلوتی،شعری،سکوتی
ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
تو همان به که نیندیشی
دیگر نکنم ز روی نادانی
فردا اگر ز راه نمي آمد
رفتم ،مرا ببخش ومگو او وفا نداشت
راهي بجز گريز برايم نمانده بود اين عشق آتشين پر از درد بي اميد در وادي گناه وجنونم كشانده بود فروغ فرخزاد
شمع ‚ ای شمع چه میخندی ؟
آري آغاز دوست داشتن است
بخدا در دل و جانم نیست
زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
بر تو چون ساحل آغوش گشودم
کاش چون پاییز بودم ، کاش چون پاییز بودم
در سرزمين قد کوتاهان
تا به كي بايد رفت
لحظه ها را درياب
اين گروه زاهد ظاهر ساز
موضوعات مرتبط: فروغ فرخزاد ، ، برچسبها:
چه رفت بر زبان مرا؟
يا رب مرا ياري بده ، تا سخت آزارش کنم
ننوازی به سرانگشت مرا ساز خموشم
دارا جهان ندارد، سارا زبان ندارد
باور نداشتـم که چنین واگذاریم
گفتا که می بوسم تو را ، گفتم تمنا می کنم
گر سرو را بلند به گلشن کشیده اند
خواهم چو راز پنهان، از من اثر نباشد
چه گویمت؟ که تو خود با خبر ز حال منی
موضوعات مرتبط: سیمین بهبهانی ، ، برچسبها:
شما رهبر ارکستر سمفونیک افكار و احساسات خويشيد. نبايد گامهاي خود را با صداي طبل و شيپور ديگران هماهنگ كنيد. گوش به نواي درون خود بسپاريد. نواهايي كه از درونتان بر ميخيزد را هدايت كنيد. الهی قمشه ای
ما موجودات خاكي نيستيم كه به بهشت مي رويم. ما موجودات بهشتي هستيم كه از خاك سر بر آورده ايم. الهی قمشه ای
تنها مانع موجود بر سر شادماني و نشاط، اعتقاد شما به وجود مانع بر اين راه است. به همين دليل راه را اشتباه مي رويد و گرفتار مشكل مي شويد. الهی قمشه ای
وقتی یک دانه ی گیاه میکاری، هزاران هزار دانه میشود، همه اش برای تو.وقتی یک گل به کسی میدهی، هزاران هزار گل از دیگران میگیری؟ می دانی عزیز ، تو روی گنج داری زندگی میکنی و امیدوارم این را بدانی. الهی قمشه ای
سليمان باش و دستور بده. به خشمت بگو : برو اونطرف وايسا. برو و بر سر تكبرم خالي شو. به قهرت بگو: شما بفرماييد و بين من و جناب دروغ قهر برقرار كنيد. به ديو درونت قاطعانه بگو: نـــــــــه ، من غلام ِ تو نيستم. تو غلام مني. مانند سليمان مُـلك وجودت را فرمانروايي كن. الهی قمشه ای
خيلي خوب است كه انسان زيباييهاوخوبيهاراستايش كندوخوبيهاي مردم رابيان كند آنوقت اگراين ستايش براي خودحق باشد برمي گردد به حق ولي اگراين ستايش رابراي اين كردكه به يك چيز دني وحقيري برسد آنوقت اين ستايش مانع ميشود بين انسان وحق ونشانه دلبستگي به اين دنيا است. الهی قمشه ای
مشکل فرصتیست تا چیزی مسی در وجودت را به طلای ناب تبدیل کنی . الهی قمشه ای
کسی که بینایی را خلق کرده است، یقینا بیناست . یک کور نمی تواند بینایی را خلق کند. پس او تو را می بیند. از او کمک بخواه الهی قمشه ای
انسانها معمولا ما را تشویق می کنند که به بهای از دست دادن کنجکاوی، احتیاط را بر گزینیم و به قیمت از دست دادن ماجراجویی ، به امنیت متوسل شویم، از مجهولات بپرهیزیم و پا به وادی ناشناخته ها نگذاریم. ولی به این حقیقت توجه کنیم که زندگی که در آن لذت کشف کردن نباشد، حتما طعمی امتحان شده دارد و تکراریست...بروید و عالمهای ناشناخته را در وادی علم، هنر و موسیقی کشف کنید و لذت ببرید . الهی قمشه ای
هیچ دعائی بالاترازاین نیست که خدا ما را از خودش دور نکندوهیچ دردی هم بالاترازدردهجران نیست .الهی قمشه ای
اگر می گویند ذکر کنید ، منظور این نیست که یک تسبیح دستمون بگیریم و بگوییم: یا الله ، یا رحمان ، یا رحیم و ... ،اسم ببریم! اینها ذکر نیست. ذکر اینست که او در کل زندگی ما حضور داشته باشه. اگر یک اسم خدا جمیل است، پس باید در معماریمان باشد، توی رفتارهایمان باشد، تو لباسمون باشد تو ظاهر و باطنمون باید باشد، تو صحبت کردنمون باید باشد. کو جمیل!؟ که تو می گویی من ذاکرم! هر کس ذاکر نباشد به اسماء الله زندگیش سخت می شود، معیشتش تنگ می شود . الهی قمشه ای
در زندگی مهم این نیست که به ایده آل زندگی تان برسید بلکه مهم این است که در مسیر رسیدن به ایده آل زندگی تان حرکت کنید . الهی قمشه ای
احوال پرسي هاي ما بصورت تعارف درآمده و سريع تمام مي شود ولي وقتي مي گوييم حال تو چطوره؟ يعني واقعاً دلم مي خواهد بدانم و مي خواهم بيايم در زندگي تو و بدانم چه نيازي داري؟ ما اگر واقعا حال هم را بپرسيم خيلي ازمشكلات حل مي شود. الهی قمشه ای
آدم فقط وقتي گول مي خورد كه صاف نيست وگرنه نمي شودكه انسان فرق دروغ با راست رانفهمد چون دروغ خيلي طعم و بو و مزه اش با راست فرق مي كند
بوي كبر و بوي حرص و بوي آز درسخن گفتن بيايد چون پياز ،آنچان كه اگر شامه ظاهري ماسالم باشد بوي پياز را مي توانيم تشخيص دهيم
اگرشامه باطني ما هم سالم باشدمي توانيم تشخيص دهيم و مي توانيم اطلاعات رابگيريم . الهی قمشه ای
موضوعات مرتبط: سخنان حسین محی الدین الهی قمشه ای ، ، برچسبها:
تنها مرگ است که دروغ نمی گوید.صادق هدایت
عشق چیست؟ برای همه رجاله ها یک هرزگی یک ولنگاری موقتی است . عشق رجاله ها را باید در تصنیفهای هرزه و فحشا و اصطلاحات رکیک که در عالم مستی و هشیاری تکرار میکنند پیدا کرد .صادق هدایت
در زندگی زخم هایی هست كه مثل خوره روح آدم را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد. این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد چون عموما عادت دارند این درددهای باور نکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمرند و اگر کسی بگوید یا بنویسد مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخرامیز تلقی بکنند .صادق هدایت
فقط با سايه ي خودم خوب ميتوانم حرف بزنم ، اوست كه مرا وادار به حرف زدن مي كند ، فقط او ميتواند مرا بشناسد ، او حتماً مي فهمد ... مي خواهم عصاره ، نه ، شراب تلخ زندگي خودم را چكه چكه در گلوي خشك سايه ام چكانيده به او بگويم:
مرگ، همه هستی ها را به یک چشم نگریسته و سرنوشت آنها را یکسان میکند نه توانگر می شناسد و نه گدا. صادق هدایت
مرگ، مادر مهربانی است که بچه ی خود را پس از یک روز طوفانی در آغوش کشیده، نوازش میکند و می خواباند. صادق هدایت
مرگ بهترین پناه دردها و غمها و رنج ها و بیدادگری های زندگانی است. صادق هدایت
انسان چهره مرگ را ترسناک کرده و از آن گریزان است. صادق هدایت
ما بچه مرگ هستیم و مرگ است که ما را از فریب های زندگانی نجات می دهد. صادق هدایت
اگر مرگ نبود فریادهای نا امیدی به آسمان بلند می شد، به طبیعت نفرین می فرستاد.صادق هدایت
موضوعات مرتبط: سخنان صادق هدایت ، ، برچسبها: اگر می بینیم کسی که قلبش پر از محبت علی است و از محبت علی اشک می ریزد و سرنوشت جامعه آن سرنوشت خوبی نیست و دردناک است.این نشان دهنده آنست که علی را نمی شناسد.
مشکل ما ضعف ایمان نیست، عدم معرفت علمی مسائلی است که به آن ایمان داریم و یکی از آن مسائل تشیع و اسلام است.معتقدیم ولی آنرا نمی شناسیم و آشنایی منطقی از آن نداریم و به مردی معتقدیم به عنوان یک امام و یک مرد بزرگ و کسی که همیشه مورد ستایش ما بوده،اما متاسفانه علی را نمی شناسیم.
محبت نجات بخش نیست ، معرفت نجات بخش است.ما موظف به شناخت علی در زمان خودمان هستیم نه محبت به امام.
علی مظهر پیروزی در شکست است.ما همیشه پیروزی را در پیروزی می شناسیم ولی علی درس بزرگی به ما داد و آن درس پیروزی در شکست است. دکتر علی شریعتی
در جملاتی که علی در تمام عمرش گفت ، این جمله از همه رساتر و عمیقتر ،زیباتر ، اثربخش و آموزنده تر بود.
مگر با کلمات می توان از علی سخن گفت ؟
درد علي دو گونه است: دردي كه از ضربه ي ابن ملجم در فرق سرش احساس مي كند و درد ديگر دردي است كه او را تنها در نيمه شب هاي خاموش به دل نخلستانهاي اطراف مدينه كشانده...و به ناله درآورده است.ما تنها بر دردي مي گرييم كه از ابن ملجم در فرقش احساس مي كند.
من معتقدم،اسلام کمتر مدیون شمشیر علی و جهاد اوست و بیشتر مدیون سکوت و تحمل اوست! دکتر علی شریعتی
ما يك ملت «دوستدار علي» هستيم، اما نه «شيعه علي »!
«شيعه علي بودن» از «چون علي عمل كردن» شروع ميشود. دکتر علی شریعتی
اگر باطل را نمی توان ساقط کرد می توان رسوا ساخت اگر حق را نمی توان استقرار بخشید می توان اثبات کرد طرح کرد و به زمان شناساند و زنده نگه داشت. دکتر علی شریعتی
علي سه شعار گذاشت ، سه شعاري که همه هستي خودش و خاندانش قرباني اين سه شعار شدند : « مکتب » ، «وحدت» و «عدالت» . دکتر علی شریعتی
وقتی زور ، جامه تقوی می پوشد ، بزرگترین فاجعه در تاریخ پدید می آید !
از هنگامي كه به جاي شيعه علي بودن و از هنگامي كه بهجاي شيعه حسين بودن و شيعه زينب بودن، يعني «پيرو شهيدان بودن»، «زنان و مردان ما» عزادار شهيدان شدهاند و بس، در عزاي هميشگي ماندهايم! دکتر علی شریعتی
تشیع صفوی،بر خلاف تشیع علوی مذهب راه حل یابی است برای گریز از مسئولیت ها. مذهب تجلید و تذهیب و تجلیل قرآن ، نه تحقیق و تفسیر قرآن.تقدیس قرآن اما نه برای باز کردن و خواندن قرآن. توسل یکسره به کتاب دعا، برای بستن قرآن، چرا که گشودن قرآن، سخت است و مسئولیت آور، کتابی که چنان حساب و کتاب دقیقی دارد که می گوید نتیجه یک ذره کار نیک را می بینی، و کیفر ذره ای کار بد را می چشی ( فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یره و من یعمل مثقال ذرة شراً یره ) دکتر علی شریعتی
خدايا به من زيستني عطا کن، که در لحظه ي مرگ بر بي ثمري لحظه اي که براي زيستن گذشته است حسرت نخورم ، و مردني عطا کن که بربيهودگيش سوگوار نباشم . براي اينکه هر کس آنچنان مي ميرد که زندگي مي کند. خدايا تو چگونه زيستن را به من بياموز، چگونه مردن را خود خواهم آموخت .خدايا رحمتي کن تا ايمان ، نان ونام برايم نياورد ، قدرتم بخش تا نانم را و حتي نامم را در خطر ايمانم افکنم ، تا از آنهايي باشم که پول دنيا را مي گيرند و براي دين کار مي کنند ، نه از آنهايي که پول دين مي گيرند و براي دنيا کار مي کنند . دکتر علی شریعتی
در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی میکنند اما برای حسینی که آزاده زندگی کرد٬میگریند. دکتر علی شریعتی
حسین بیشتر از آب تشنه ی لبیک بود.افسوس که به جای افکارش، زخم های تنش را نشانمان دادند و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند. دکتر علی شریعتی
دیدم عده ای مرده متحرک که بر زنده ی همشه جاوید عزاداری میکردند! دکتر علی شریعتی
اگر در جامعه ای فقط یک حسین و یا چند ابوذر داشته باشیم هم زندگی خواهیم داشت هم آزادی هم فکر و هم علم خواهیم داشت و هم محبت هم قدرت و سرسختی خواهیم داشت و هم دشمن شکنی و هم عشق به خدا... دکتر علی شریعتی
آنان که رفتند، کاری حسینی کردند. آنان که ماندند باید کاری زینبی کنند، وگرنه یزیدیاند. دکتر علی شریعتی
از كودك حسين (ع) گرفته تا برادرش، و از خودش تا غلامش، و از آن قاري قرآن تا آن معلم اطفال كوفه، تا آن مؤذن، تا آن مرد خويشاوند يا بيگانه، و تا آن مرد اشرافي و بزرگ و باحيثيت در جامعه خود و تا آن مرد عاري از همه فخرهاي اجتماعي، همه برادرانه در برابر شهادت ايستادند تا به همه مردان، زنان، كودكان و همه پيران و جوانان هميشه تاريخ بياموزند كه بايد چگونه زندگي كنند .دکتر علی شریعتی
از هنگامي كه به جاي شيعه علي (ع) بودن و از هنگامي كه بهجاي شيعه حسين (ع) بودن و شيعه زينب (س) بودن، يعني «پيرو شهيدان بودن»، «زنان و مردان ما» عزادار شهيدان شدهاند و بس، در عزاي هميشگي ماندهايم! دکتر علی شریعتی
اين كه حسين (ع) فرياد ميزند:آيا كسي هست كه مرا ياري كند و انتقام كشد؟» «هل من ناصر ينصرني؟» مگر نمي داند كه كسي نيست كه او را ياري كند و انتقام گيرد؟ اين سؤال، سؤال از تاريخ فرداي بشري است و اين پرسش از آينده است و از همه ماست.دکتر علی شریعتی
حسینعلیه السلام زنده جاویدي است كه هر سال، دوباره شهید ميشود و همگان را به یاري جبهه حق زمان خود، دعوت ميكند . دکتر علی شریعتی
حسين (ع) يك درس بزرگتر ازشهادتش به ما داده است و آن نيمهتمام گذاشتن حج و به سوي شهادت رفتن است. مراسم حج را به پايان نميبرد تا به همه حجگزاران تاريخ، نمازگزاران تاريخ، مؤمنان به سنت ابراهيم، بياموزد كه اگر هدف نباشد، اگر حسين (ع) نباشد و اگر يزيد باشد، چرخيدن بر گرد خانه خدا، با خانه بت، مساوي است.دکتر علی شریعتی
مسؤوليت شيعه بودن يعني چه، مسؤوليت آزاده انسان بودن يعني چه، بايد بداند كه در نبرد هميشه تاريخ و هميشه زمان و همه جاي زمين ـ كه همه صحنهها كربلاست، و همه ماهها محرم و همه روزها عاشورا ـ بايد انتخاب كنند: يا خون را، يا پيام را، يا حسين بودن يا زينب بودن را، يا آنچنان مردن را، يا اينچنين ماندن را ... دکتر علی شریعتی
امام حسینعلیه السلام یك شهید است كه حتى پیش از كشته شدن خویش به شهادت رسیده است؛ نه در گودى قتلگاه، بلكه در درون خانه خویش، از آن لحظه كه به دعوت ولید - حاكم مدینه - كه از او بیعت مطالبه مىكرد، «نه» گفتُ .این، «نه» طرد و نفى چیزى بود كه در قبال آن، شهادت انتخاب شده است و از آن لحظه، حسین شهید است. دکتر علی شریعتی
فتواى حسین این است: آرى! در نتوانستن نیز بایستن هست. دکتر علی شریعتی
حسین ضعیفی که باید برای او گریست نبود... آموزگار بزرگ شهادت اكنون برخاسته است تا به همه آنها كه جهاد را تنها در توانستن مىفهمند و به همه آنها كه پیروزى بر خصم را تنها در غلبه، بیاموزد كه شهادت نه یك باختن، كه یك انتخاب است؛ انتخابى كه در آن، مجاهد با قربانى كردن خویش در آستانه معبد آزادى و محراب عشق، پیروز مىشود و حسین «وارث آدم» - كه به بنىآدم زیستن داد - و «وارث پیامبران بزرگ» - كه به انسان چگونه باید زیست را آموختند ... دکتر علی شریعتی
مقتدایان امام حسینعلیه السلام كسانى هستند كه از مایه جان خویش در راه خدا نثار مىكنند و به راستى حسین آموزگار بزرگ شهادت است كه هنر خوب مردن را در جان بىتاب انسانهاى عاشق، تزریق می كند. دکتر علی شریعتی
"آنها كه تن به هر ذلتى مىدهند تا زنده بمانند، مردههاى خاموش و پلید تاریخند و ببینید آیا كسانى كه سخاوتمندانه با حسین به قتلگاه خویش آمدهاند و مرگ خویش را انتخاب كردهاند - در حالى كه صدها گریزگاه آبرومندانه براى ماندنشان بود و صدها توجیه شرعى و دینى براى زنده ماندن شان بود - توجیه و تأویل نكردهاند و مردهاند، اینها زنده هستند؟ آیا آنها كه براى ماندنشان تن به ذلت و پستى، رها كردن حسین و تحمل كردن یزید دادند، كدام هنوز زندهاند؟ دکتر علی شریعتی
اكنون شهيدان كارشان را به پايان رساندهاند. و ما شب شام غريبان ميگرييم، و پايانش را اعلام ميكنيم و ميبينيم چگونه در جامعه گريستن بر حسين (ع)، و عشق به حسين (ع)، با يزيد همدست و همداستانيم؟ دکتر علی شریعتی
برای شنا کردن به سمت مخالف رودخانه قدرت و جرات لازم است وگرنه هر ماهی مرده ای هم می تواند از طرف موافق جریان آب حرکت کند. دکتر علی شریعتی
خداوندا
کورتر از آن هایی که نمی خواهند ببینند وجود ندارد. دکتر علی شریعتی
ای خداوند!
نامم را پدرم انتخاب کرد!
عده اي مثل قرص جوشانند؛ در ليوان آب كه بياندازيشان طوري غليان كرده و كف مي كنند كه سر مي روند اما كافي است كمي صبر كني بعد مي بيني كه از نصف ليوان هم كمترند. دکتر علی شریعتی
آدم وقتی فقیر میشود خوبیهایش هم حقیر میشوند اما کسی که زر دارد یا زور دارد عیبهایش هم هنر دیده میشوند و چرندیاتش هم حرف حسابی بحساب می آیند. دکتر علی شریعتی
عشق به آزادی مرا همه عمر در خود گداخته است. دکتر علی شریعتی
وقتی زور ، جامه تقوی می پوشد ، بزرگترین فاجعه در تاریخ پدید می آید ! دکتر علی شریعتی
نیایش ، معراج به سوی ابدیت، پرواز به قله ی مطلق و صعود به ماورای آن چه هست می باشد !دکتر علی شریعتی
مسئولیت زاده توانایی نیست ، زاده آگاهی است و زاده انسان بودن. دکتر علی شریعتی
"دوست داشتن را هر کس بفهمد خدا را به آسانی استشمام بوی گل می فهمد،
ما اکنون، به ظاهر برای کسی بیگاری نمی کنیم، آزاد شده ایم، بردگی برافتاده است.اما به بردگی یی محکوم شده ایم. اندیشه ما را ،دلمان را به بند کشیده اند و اراده مان را تسلیم کرده اند، و ما را به عبودیتی آزادگونه پرورده اند و با قدرت علم، جامعه شناسی، فرهنگ، هنر، آزادیهای جنسی، آزادی مصرف و عشق به برخورداری و فرد پرستی، از درون و از دل ما، ایمان به هدف، مسئولیت انسانی و اعتقاد به مکتب او را پاک برده اند. و اکنون برادر، ما در برابر این نظام های حاکم، کوزه های خالی زیبایی شده ایم که هر چه می سازند، می بلعیم. دکتر علی شریعتی
خدایا! آتش مقدس شک را چنان در من بیفروز تا همه یقین هایی را که بر من نقش کرده اند بسوزد و انگاه از پس توده این خاکستر لبخند مهراوه بر لب های صبح یقینی شسته از هر غبار طلوع کند.دکتر علی شریعتی
خدایا تو را سپاس می گویم که در مسیری که در راه تو بر می دارم آنها که باید مرا یاری کنند سد راهم می شوند، آنها که باید بنوازند سیلی می زنند، آنها که باید در مقابل دشمن پشتیبانمان باشند پیش از دشمن حمله میکنند و ..... تا در هر لحظه از حرکتم به سوی تو از هر تکیه گاهی جز تو بی بهره باشم. دکتر علی شریعتی
در دشمنی دورنگی نیست. کاش دوستان هم در موقع خود چون دشمنان بی ریا بودند. دکتر علی شریعتی
آن که معترض نیست ، منتظر نیست. و منتظر ، معترض نیست.دکتر علی شریعتی
انسان نمی تواند به آسمان نیندیشد چگونه می تواند؟! مگر انسانهایی که عمر را بی چِرا به چریدن مشغولند و سر به زمین فرو برده اند و پوزه در خاک دارند و غرق در آب و علف اند اینها که "گوسفندان"دو پایند!!!! دکتر علی شریعتی
تمامي تاريخ به سه شاهراه اصلي مي پيوندد:آزادي،عدالت و عرفان! نخستين،شعار انقلاب كبير فرانسه بود و به سرمايه داري و فساد كشيد. دومي شعار انقلاب اكتبر بود و به سرمايه داري و جمود كشيد. سومين شعار مذهب بود و به خرافه و خواب! دکتر علی شریعتی
در شگفتم که سلام آغاز هر دیدار است ولی در نماز پایان است . شاید این بدین معناست که پایان نماز آغاز دیدار است.دکتر علی شریعتی
سرنوشت تو متنی است که اگر ندانی دست های نویسندگان، اگر بدانی ، خود می توانی نوشت. دکتر علی شریعتی
پیروزی یکروزه به دست نمی آید ، اما اگر خود را پیروز بشماری ، یکباره از دست میرود. دکتر علی شریعتی
تقلید نه تنها با تعقل سازگار نیست ، بلکه اساسا کار عقل این است که هرگاه نمی داند ، از آنکه می داند تقلید می کند و لازمه ی عقل این است که در این جا خود را نفی نماید و عقل آگاه را جانشین خود کند. دکتر علی شریعتی
شما وقتی می توانید به نیمه ی پر لیوان نگاه کنید که قادر به پر کردن نیمه ی دیگر نباشید.دکتر علی شریعتی
سری که رنج و تعهد و هدف ندارد به دنبال " سرگرمی " می گردد. دکتر علی شریعتی
انسان موجودی است که باید دوست بدارد و بپرستد.دکتر علی شریعتی
اضطراب ها همه زاده ی انتظارها است.دکتر علی شریعتی
هجرت تنها عامل تکوین یک تمدن در طول تاریخ بوده است.دکتر علی شریعتی
نومیدی هنگامی که به مطلق می رسد یقینی زلال و آرام بخش می شود.دکتر علی شریعتی
" رجعت " شور انگیزترین آرزوی دل ها ی خو ناکرده به تبعید گاه است.دکتر علی شریعتی
خدا تنها به معنی آفریننده ی هستی نیست، بلکه معنی هستی نیز هست.دکتر علی شریعتی
ایمان چه قدر لغت قشنگ است! آن چیزی است که به روح آواره و متشتت و پریشان و تجزیه شده ، تکیه گاه می بخشد.دکتر علی شریعتی
تقوا تنها سلاح مجاهد است و تهمت ، تنها سلاح منافق.دکتر علی شریعتی
انتظار بزرگ ترین عامل آماده باش و آمادگی هست.دکتر علی شریعتی
راه تقرب خدا در اسلام ، تعقل است نه تعبد.دکتر علی شریعتی
بزرگ ترین رنج این است که آدم باشد، بدون این که بداند برای چه هست؟شیطان یکه از ابعاد خود ماست ؛ چنان که روح خدا یکی از ابعاد دیگر خود ماست.دکتر علی شریعتی
وای که چه زشت و سرد است روح عالِمی که بی درد است! اندیشه ی خردمندی که نمی پرستد! نسل جوانی که ایمان ندارد!دکتر علی شریعتی
هر معبدی در انتظار نیایشگر تنهای خویش است. دکتر علی شریعتی
مذهب سنتی ، تجلی روح دسته جمعی یک جامعه است .دکتر علی شریعتی
تو میدانی وهمه می دانند که زندگی از تحمیل لبخندی بر لبان من، از آوردن برق امیدی در نگاه من، از بر انگیختن موج شعفی در دل من عاجز است.تو میدانی و همه میدانند که شکنجه دیدن بخاطر تو، زندانی کشیدن بخاطر تو و رنج بردن بپای تو تنها لذت بزرگ من است.از شادی توست که برق امید در چشمان خستهام میدرخشد. و از خوشبختی توست که هوای پاک سعادت را در ریههایم احساس میکنم.
پوچی زندگی امروز یعنی « فدا کردن آسایش برای فقط و فقط وسایل آسایش » دکتر علی شریعتی
فرد در موقعی ساخته می شود که کوشش می کند تا دیگران را بسازد.دکتر علی شریعتی
خدايا! ...
پروردگارا به من آرامش ده تا بپذيرم آنچه را که نمي توانم تغيير دهم . دليري ده تا تغيير دهم آنچه را که مي توانم تغيير دهم . بينش ده تا تفاوت اين دو را بدانم . مرا فهم ده تا متوقع نباشم دنيا و مردم آن مطابق ميل من رفتار کنند. دکتر علی شریعتی
هنگامی که به دنیا می آیی همه می خندند در حالی که تو می گریی ،پس ای عزیز زندگیت را چنان بگذران که در روز مرگ در حالی که همه می گریند و تو تنها کسی باشی که می خندی . دکتر علی شریعتی
آن روز که همه به دنبال چشم زیبا هستند ، تو به دنبال نگاه زیبا باش ! دکتر علی شریعتی
ای صد افسوس که چون عمر گذشت ،معنیش می فهمیم کاین سه روز عمر از عمرم به این ترتیب گذشت کودکی بی حاصل،نوجوانی باطل ،وقت پیری غافل به زبانی دیگر کودکی در غفلت،نوجوانی شهوت،در کهولت حسرت دکتر علی شریعتی
آدمیزاد هر چه انسان تر می شود، چشم به راه تر می شود.
آنجا كه چشمان مشتاقی برای انسانی اشك می ریزد، زندگی به رنج كشیدنش می ارزد. دکتر علی شریعتی
اگر ایمان نباشد زندگی تکیه گاهش چه باشد؟
زندگي را با بيداري و با چشماني باز بگذرانيم که سالها چشم بسته خواهيم خفت. دکتر علی شریعتی
در نهان به آنانی دل می بندیم که دوستمان ندارند و در آشکار از آنانی که دوستمان دارند غافلیم، شاید این است دلیل تنهایی مان..دکتر علی شریعتی
وقتي كه ديگر نبود من به بودنش نيازمند شدم.
ايمان زاييده اي ايدوئولوژي ارزش دارد ، نه ايمان ارثي يا تقليدي . دکتر علی شریعتی
خدایا!مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان. اضطرابهای بزرگ ٫ غم های ارجمند و حیرت های عظیم را به روحم عطا کن . لذتها را به بندگان حقیرت ببخش و درد های عظیم را به جانم ریز.دکتر علی شریعتی
اشک ، زیباترین شعر و بیتاب ترین عشق و گدازانترین ایمان و داغترین اشتیاق و تبدارترین احساس و خالصترین گفتن و لطیفترین دوست داشتن است که همه، در کوره یک دل، به هم آمیخته و ذوب شدهاند و قطرهای گرم شدهاند،و نامش اشک است.دکتر علی شریعتی
سياست در برابر صداقت ديگران خيانت و صداقت در برابر سياست ديگران حماقت است.دکتر علی شریعتی
پيش از آنكه بينديشي تا چه بگويي؟ بينديش كه چه ميگويم؟ دکتر علی شریعتی
روزی از روزها ،
اگر می خواهید حقیقتی را خراب کنید ، خوب به آن حمله نکنید، بد از آن دفاع کنید.دکتر علی شریعتی
در برابر وحشی ترین تازیانه ها ، من از نالیدن بیزارم.
ایمان بی عشق، اسارت در دیگران است و عشق بی ایمان، اسارت در خود دکتر علی شریعتی
اینکه می گویند امام زمان خودش می آید و همه چیز را درست می کند و ما کاری به این کارها نداریم"بینش یهودی" است. دکتر علی شریعتی
در دردها دوست را خبر نکردن خود یک نوع عشق ورزیدن است . دکتر علی شریعتی
خدایا ... در برابر آن چه انسان ماندن را به تباهی می كشد ، مرا با " نداشتن " و " نخواستن "رویین تن كن. دکتر علی شریعتی
نوروز تجديد خاطرة بزرگي است: خاطرة خويشاوندي انسان با طبيعت. دکتر علی شریعتی
دیکتاتوری و ازادی از انجا ناشی نمی شود که یک مکتب خود را حق میشمارد یا ناحق...
نان دیگران ، دغدغه داشتن و برای کسب آن تلاش کردن ، در نخستین قدم ، دغدغه نان را در خویش کشتن و نان خویش را از دست نهادن است. دکتر علی شریعتی
اگر نابغه هستند ، مرد کار نيستند .
بگذار شیطنت عشق چشمان تو را بر عریانی خویش بگشاید.هرچند حاصل آن جز رنج و پریشانی نباشد ,اما کوری را هرگز بخاطر آرامشش تجربه مکن... دکتر علی شریعتی
شرافتِ مرد ، به بکارتِ زن ميماند! ...
خدایا تقدیر مرا خیر بنویس آنگونه که آنچه را تو دیر می خواهی من زود نخواهم و آنچه را تو زود می خواهی من دیر نخواهم دکتر علی شریعتی
هميشه از آن جاهايي كه غالباً هيچ كس انتظار بعثت يك روح، يك استعداد و يك نبوغ را ندارد، كسي مي آمده و كاري ميكرده و مسير تاريخ را تغيير مي داده . دکتر علی شریعتی
در مملكتي كه فقط دولت حق حرف زدن دارد، هيچ حرفي را باور نكنيد . دکتر علی شریعتی سرنوشت كار خودش را مي كند و ما ابزار نا آگاه اوييم . دکتر علی شریعتی آنجا كه سخن از حقيقت است ، بحث از واقعيت بي جاست . دکتر علی شریعتی دلهره زنده ماندن ، زندگي را از ياد ميبرد . دکتر علی شریعتی هر كس آن چنان كه در بيداري است ، خواب مي بيند . دکتر علی شریعتی مگر نمي داني بزرگ ترين دشمن آدمي فهم اوست؟ تا مي تواني خر باش تا خوش باشي. دکتر علی شریعتی امروز گرسنگي فكر ، از گرسنگي نان فاجعه انگيزتر است . دکتر علی شریعتی پيش از آنكه بينديشي تا چه بگويي؟ بينديش كه چه ميگويم؟ دکتر علی شریعتی براي خوشبخت بودن ، به هيچ چيز نياز نيست جز به نفهميدن ! دکتر علی شریعتی آنها كه مي دانند چگونه بايد مرد، مي دانستند كه چگونه بايد زيست ؟ دکتر علی شریعتی همه بدبختي هاي ما ناشي از اين است كه نسل كهنه ي ما به تحجر مبتلا است و نسل جديد به هيچ و پوچ . دکتر علی شریعتی هر گز از ظلم نناليده ام و از خصم نهراسيده ام و از شكست نوميد نشده ام ، اما از اين كلمه شوم "مصلحت" ، دلم را سخت به درد آورده بود . دکتر علی شریعتی هيچ كس دنيا را آن چنان كه هست نمي بيند، بلكه هر كس دنيا را آن چنان كه خودش هست مي بيند.دکتر علی شریعتی
مهربانی جاده ای است که هرچه پیش می روند ، خطرناک تر می گردد دکتر علی شریعتی
ظلم است که معلم را به شمع تشبیه کرد زیرا شمع را میسازند که بسوزد ولی معلم میسوزد که بسازد.دکتر علی شریعتی
اگر مثل گاو گنده باشي،ميدوشنت، اگر مثل خر قوي باشي،بارت مي كنند، اگر مثل اسب دونده باشي،سوارت مي شوند.... فقط از فهميدن تو مي ترسند.دکتر علی شریعتی در شگفتم سلام آغاز ديدار است، ولي در نماز پايان است. شايد اين بدين معني است که پايان نماز آغاز ديدار است.دکتر علی شریعتی نمي دانم پس ز مرگم چه خواهد شد- نمي خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت- ولي آنقدر مشتاقم که از خاک گلويم سوتکي سازد- گلويم سوتکي باشد به دست طفلکي گستاخ و بازي گوش- و او يک ريز و پي در پي دم و بازدم گرم خويش را- در گلويم سخت بفشارد- وخواب خوفتگان خفته را آشفته تر سازد- بدين سان بشکند دائم- سکوت مرگبارم را.دکتر علی شریعتی
دوستدار هنرمندانی بودهام که به جای خاتمکاری و کاشیکاریهای ظریف و آرایشهای رقیق و نازککارانه، وقار کوهستانهای لجوج و خشم طوفانهای وحشی و ابهت و اقتدار آسمان گرفته و مصمم زمستانی و پهندشتهای دهشتناک و خشن را سرمایة هنر خویش ساختهاند.دکتر علی شریعتی
سفر هیچ چیز به جز دلتنگی ندارد، اما... زندگی به من آموخت، برای بهتر دیدن عظمت و شکوه هر چیز باید قدری از آن دور شد.دکتر علی شریعتی در فلق بگریز ای سوار سپیده صبح که سیاهی شب همه جا را فراگرفتهاست که افسونگران چیره دست در گرهها میدمند و دوستان دشمن کام.دکتر علی شریعتی نه، من هرگز نمی نالم؛ قرنها نالیدن بس است؛ می خواهم فریاد کنم؛ اگر نتوانستم ، سکوت می کنم؛ خاموش مردن بهتر از نالیدن است.دکتر علی شریعتی آن«امانت»که خدا بر زمین و آسمانها و کوهها عرضه کردو از برداشتنش سر باز زدند و انسان برداشت،همین است.نه عشق است و نه معرفت است و نه طاعت...«مسئولیت ساختن خویش»است. کاری که در ید قدرت خداوندی است انسان خود به دست می گیرد!...دکتر علی شریعتی قلم تتم من است؛ قلم تتم ماست ،به قلم سوگند؛ به خون سیاهی که از حلقومش می چکد سوگند؛ به رشه ی خونی که اززبانش می تراود سوگند؛ به زجه های دردی که از سینه اش بر می آید سوگند ،که تتم مقدسم را نمی فروشم ؛به دست زورش تسلیم نمی کنم ،به کیسه ی زرش نمی بخشم ،به سر انگشت تزویرش نمی سپارم دستم را قلم می کنم و قلمم را از دست نمی گذارم ؛چشمهایم را کور می کنم، گوشهایم را کر می کنم، پاهایم را می شکنم ،انگشتانم را بند بند می برم ،سینه ام را می شکافم، قلبم را می کشم، حتی زبانم را می برم و لبم را می دوزم اما قلمم را به بیگانه نمی دهم...دکتر علی شریعتی برای شناختن هر مذهب باید خدایش را، کتابش را و پیغمبرش را و بهترین دست پرورده هایش را دید و شناخت .دکتر علی شریعتی آگاهی "نعمتی است که خدا به هرکس داده کاش نگیرد و به هر کس نداده کاش ندهد.دکتر علی شریعتی
در داستان خلقت است که مسئولیت معنا پیدا می کند و اینکه عشق و عقل هر دو باید دست اندر کار باشند تا آدم بیدار شود و به بینایی برسد.دکتر علی شریعتی کسی که راه را غلط رفته، اگر درست راه برود، زودتر ممکن است راه درست را بیابد تا آنکه در راه درست، غلط راه می رود.دکتر ع موضوعات مرتبط: سخنان دکتر علی شریعتی ، ، برچسبها: شاعر و داستان نویس فرانسوی
به کسی عشق بورز که لایق عشق تو باشد نه تشنه عشق ... چون تشنه عشق روزی سیراب می شود.ویکتور هوگو
مانند پرنده باش که روی شاخه سست و ضعیف لحظه ای می نشینید و آواز میخواند و احساس میکند که شاخه می لرزد ،اما به آواز خواندن خود ادامه می دهد زیرا مطمئن است که بال و پر دارد.ویکتور هوگو
بیش از آنکه خزان از راه برسد ، از هر بهار بهره مند شو .ویکتور هوگو
زندگی شما از زمانی آغاز میشود که افسار سرنوشت خویش را در دست گیرید.ویکتور هوگو
چقدر باشکوه است که دوستت بدارند و به مراتب باشکوه تر است که دوست بداری!ویکتور هوگو
بدون دادگری هیچگونه پیش داوری درست نیست.ویکتور هوگو
در نوشتن از آنچه دیگران نوشته اند ، نباید یاری خواست ،بلکه از جان و دل خویشتن است که باید یاری جست.ویکتور هوگو
اگر انسان بتواند رنج را نیز به مانند شهری ترک گوید،می تواند خوشبختی را از سر گیرد.ویکتور هوگو
ازدواج چیز شگفت آوری است،گاه شیران را روباه و گاه روبهان را شیر میکند.ویکتور هوگو
جان آدمی چه اندوهگین است ،هنگامی که اندوهش از عشق است.ویکتور هوگو
عشق ، زیبا و زشت نمیشناسد.ویکتور هوگو
هر زن پاکدامنی ،زیبا و دلپسند است. ویکتور هوگو
زندگانی گل است و عشق ، عسل آن. ویکتور هوگو
هر کس ارزش خود را خود تعیین میکند. ویکتور هوگو
اگر چشم و هم چشمی در زندگی بشر نبود ،نه نوآوری میشد نه کشفی.ویکتور هوگو
از لابه لای شدیدترین تاریکی ها ، نور راستی برافروخته می شود.ویکتور هوگو
آنچه میگویی بکن و آنچه میکنی بگو! ویکتور هوگو
لغزش انسان تدریجی است . بدیها در وجود ما ،پای حاضر و آماده و نامرئی دارند .حتی کسانی که از ما با ظاهر پاک و آراسته ، چنین ویژگیهایی دارند. ویکتور هوگو
اگر نمیخواهی تو را بیازمایند ، کار خود را درست انجام بده . ویکتور هوگو
بزرگترین آزمون گیرنده ، خداست و کوچکترین آزمون دهنده ، بنده ی خدا.ویکتور هوگو
روزی جهانیان ،همه دست برادری به یکدیگر خواهند داد و آن روزی است که بدبختی و تیره روزی در گستره جهان یافت نخواهد شد.ویکتور هوگو
هرچه خدایی نیست ، فرو ریختنی است.ویکتور هوگو
یک پرنده کوچک که زیر برگها آواز میخواند برای اثبات خدا کافی است.ویکتور هوگو
عذاب وجدان ، بدتر از مرگ در بیابان سوزان است.ویکتور هوگو
هر چه از کوه بالاتر می رویم ، چشم انداز گسترده تری می بینیم.ویکتور هوگو
لطف زن مانند ماسه خطرناک است.ویکتور هوگو
چقدر عاقلند آنهایی که در عشق احمق اند.ویکتور هوگو
برایت آرزو مىکنم که عاشق شوى،
من نمیگویم هرگز نباید در نگاه اول عاشق شد اما اعتقاد دارم باید بار دوم هم نگاه کرد. ويکتور هوگو
در زندگی یک مرد ۲ روز ارزش دارد : روزی که با زنی آشنا میشود و روزی که او را به خاک می سپارد. ويکتور هوگو
خوشبخت كسي است كه به يكي از دو چيز دسترسي دارد : يا كتابهاي خوب يا دوستاني كه اهل كتاب باشند. ويکتور هوگو
هرگز در میان موجودات مخلوقی كه برای كبوتر شدن آفریده شده كركس نمیشود. این خصلت در میان هیچ یك از مخلوقات نیست جز آدمیان. ويکتور هوگو
تمام جهنم در يک کلمه وجود دارد:تنهايي.ويکتور هوگو
خداوندا! اگر بخواهم آنچه در ذهن دارم با تو بگويم، هزاران جلد کتاب مي شود ولي آنچه در دل دارم يک جمله بيش نيست. ويکتور هوگو
کینه و تنفر را به کسانی واگذار کنید که نمی توانند دوست بدارند.ويکتور هوگو
انسان، انسان است چون که می گرید، ولی به حال کسی که هرگز نمی گرید باید گریست.ويکتور هوگو
هستی جز احساس پایان قریب الوقوع، و هم گاهی کیفیت بودن با نبودن، رفتن در بوته آزمایش، و خطر دائمی لغزش احتمالی چیزی نیست . ويکتور هوگو
ببديهاي اجتماع به دست ما ساخته شده است و به جاي ناله جاي آن دارد که درصدد رفع آن برآئيم . ويکتور هوگو
عشق عبارت است از وجود يک روح در دو کالبد. عامليست که دو تن را مبدل بفرشته ی واحدی می کند. ويکتور هوگو
آزادی ما از نقطهای شروع می شود که آزادی دیگران پایان مییابد. ويکتور هوگو
بدبختی، مربی استعداد است. ويکتور هوگو
بهمرگ راضی شدن، بهفتح نائل شدن است. ويکتور هوگو
تعارف و خوش آمدگوئی، چیزی مانند بوسیدن از روی چادر است. ويکتور هوگو
جسد دشمنی را که تشییع میکنی سنگین نیست. ويکتور هوگو
خدا فقط آب را آفرید، انسان شراب را. ويکتور هوگو
در بینوائی همچنان که در سرما نیز دیده میشود، آحاد به یکدیگر فشرده میگردند. ویکتور هوگو
شاید بتوان از هجوم سیلآسای یک ارتش ممانعت کرد، اما از هجوم افکار و عقاید نمیتوان جلوگیری نمود. ويکتور هوگو
فقر و مسکنت ، مردان را بهجنایت و زنان را بهفحشاء سوق میدهد. ويکتور هوگو
فکر کردن، شغل ذهن است، خواب دیدن، تفریح آن. ويکتور هوگو
فلسفه، میکروسکوپ افکار است. ويکتور هوگو
گاهی کار فقر و بیچارگی به جائی میرسد که رشتهها و پیوندها را میگسلد، این مرحلهای است که تیرهبختان و سیاهکاران چون بدانجا رسند درهم آمیخته و در یک کلمه که "شومی" است شریک میشوند، این کلمه بینوایان است. ويکتور هوگو
وقتی نتیجه انتخابات اعلام شد، یعنی رأی بالاترین مرجع اعلام شده است. ويکتور هوگو
همهجا شادمانی قشر نازکی است که روی رنج و بیچارگی کشیدهاند. ويکتور هوگو
هیچ چیز مثل بدبختی کودکان را ساکت نمیکند.ويکتور هوگو
آنانکه نمیتوانند خود را اداره کنند، ناچار از اطاعت دیگرانند. ويکتور هوگو
آینده کودکان بسته بهتربیت پدر و مادر است. ويکتور هوگو
ادبیات، راز پنهانی تمدن است، شعر، سرّ مکتوم آمال است.ويکتور هوگو
از آن در شگفتم که در سینه دلی دارند و میپندارند که آسایش و سعادت بشر جز مهر و صفا راه دیگری دارد. ويکتور هوگو
از کوچکی میل داشتم بزرگ باشم. ويکتور هوگو
امید در زندگانی بشر آنقدر اهمیت دارد که بال برای پرندگان. ويکتور هوگو
انسان در این عالم چون شبح سرگردانی است که هنگام عبور از این راه، حتی سایهای از خود به یادگار نمیگذارد. ويکتور هوگو
باید درهای علم به روی همه باز باشد، هرجا مزرعه هست، هرجا آدم هست، آنجا کتاب هم باید باشد. ويکتور هوگو
بدتر از مرگ چیست؟ آنچه بعد از آمدنش مرگ را میطلبی. ويکتور هوگو
بهترین دوستان من کسانی هستند که پیشانی و ابروهای آنها باز است. ویکتور هوگو
خدمت بهوطن نیمی از وظیفه است و خدمت بهانسانیت، نیم دیگر آن. ويکتور هوگو
موضوعات مرتبط: ویکتور هوگو ، ، برچسبها:
بشنـو این نی چون شکــایت میکـــنـد
ای یوسف خوش نام مـا خوش میروی بر بام مــــا
مــن غلام قمــرم ، غيـــر قمـــر هيــــچ مگو
ای قـوم بــه حج رفتـه کجایید کجایید
حیلت رها کن عاشقــا دیوانه شو دیوانه شو
هلـــه نومیـــد نباشی کـــه تـــو را یـــار بــراند
ای دوست قبولم کن وجانم بستان
یــار مرا غار مــرا عشق جگرخوار مرا
عـــــالم همـــه دریــا شـــود دریـــا ز هیبت لا شـــود
من اگر دست زنانم نه من از دست زنانم
بـــی همگــــان بســـــر شـــــود بی تـو بســـــر نمـــی شــــود
موضوعات مرتبط: مولوی ، ، برچسبها: نیم ساعت پیش ، چه مهمانان بي دردسري هستند مردگان
ما چيستيم ؟! و رسالت من این خواهد بود
شب در چشمان من است
به من بگوييد
انسانم !
میزی برای کار ، موضوعات مرتبط: حسین پناهی ، ، برچسبها: پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها پشت دو برف
باید امشب بروم هر کجا هستم باشم .....من مسلمانم.
موضوعات مرتبط: سهراب سپهری ، ، برچسبها: احمد شاملو یاران شناختهام موضوعات مرتبط: احمد شاملو ، ، برچسبها: گفت دانايي که: گرگي خيره سر، موضوعات مرتبط: فریدون مشیری ، ، برچسبها: حال همه ما خوب ست اما تو باور نکن دِلْ تنگے اَم را با فاصلــہ مے نویسَمْـــ مترسک ناز می کند بعضی وقتا مجبوری... برچسبها: |
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |